فروردین ۰۵، ۱۴۰۲
دهقان و تازى، نوروز پيروز
كلمه «تازی» در پارسى از مصدر «تاختن» میآید. لفظ تاز بمعنی تازنده و براى حيوانات تيز رو و تيز پا مانندآهو و خرگوش بكار برده ميشود. همچنين به اسبها و سگ هايى كه در مسابقات شركت ميكنند، اسب تازى و ياسگ تازى، ميگويند. يعنى اسب و سگى كه تاخت ميزند. و یکه تازی هم كه بمعنى يك تنه تاختن، در هر ميدانى،است، از همين فعل تازى ميآيد.
همان گاو دوشان بفرمانبری
همان تازی اسبان همچون پری. فردوسی
تازی اسبان پارسی پرورد
همه دریاگذار و کوهى نورد.نظامی
ای گشته سوار جلدبر تازی
خر پیش سوار علم چون تازی ؟ناصرخسرو.
در هر زمین که راه نوردی هوای آن
از سم ّ تازیان تو مشکین غبار باد.مسعودسعد.
صهیل تازیان آتشین جوش
زمین را ریخته سیماب در گوش .نظامی.
همچنين در پارسى كلمه اى وجود دارد بنام تاژ و تاژ بمعنی چادرنشین است ، و پارسها به قبايل آواره، تاژميگفتند. همانگونه كه به روميان يون ميگفتند. و اعراب چون قادر به تلفظ حرف ژ نيستند، تاژى را تازى ميگويند. کلمه ٔ تاژ و تاز بمعنی چادر و خیمه و یاء نسبت(بدوى و عقبمانده)، و همیشه آن را مقابل دهقان ميآورند. چون دهقان بمعنى صاحب زمين است و به ايرانيان كه صاحبان زمين در دنيا بودند، دهقان ميگفتند. پس دهقان بمعنى زمينداران بزرگ و تازی بمعنی چادرنشین است ، قبايل چادرنشین که مرتبا از جايى بجاى ديگر ميروند،در مقابل دهقان که ساکن و تخته قاپو باشد.
تاژى در ابتدا بمعنی مطلق چادرنشین بوده است و سپس بمعنی خاص تری فقط بر عرب اطلاق شده است. وچون به اسب تيز رو هم تازى گفته ميشد، برخى از رندان اين تازى را به آن تازى وصل كرده و اسب تيز رو و اسب تازى را به اسب عربى ترجمه كردند. درحاليكه اعراب با اسب بطور كلى غريبه و نا آشنا بوده و هستند.
مردم چین، عرب را تاش نامند و این تاش مأخوذ ازکلمه ٔ پارسى تاژی و يا معرب آن، تازیست و این نشان میدهدکه مردم چین در ابتدا، عرب را بتوسط ایرانیان دریانورد و تجار برّی ایران شناخته اند. ایرانیان باستان تمامی يونانيان را بنام قبیله (یونیام ) نام نهادند.
قدیمیترین آثار حضور اسبها و سگهای تازی در منطقهای یافتند که قدیمیترین محل سکونت بشر در دشت است كه به آن تمدن سليك ميگويند و بيش از ۶۵۰۰ سال قدمت دارد. در تپههای باستانی سیلک، واقع درنزدیکی شهر کاشان، علاوه بر استخوان حیوانات اهلی دوران پیشین، استخوانهای اسب و يك سگ تازی نیز به دست آمد که متعلق به هزاره چهارم پیش از میلاد بود. يعنى حدودأ ۶۵۰۰ سال پيش.
در برخی از ظروف سفالین منقوش به نقوشی از سگهای تازی در تعقیب حیواناتی از جمله گوزن، آهو وبزکوهی برمی خوریم که با نهایت دقت و به سبکی انتزاعی ترسیم شده است. سفالینههای مکشوف از تل باکون در نزدیکی تخت جمشید نمونههای منحصر به فردی از نقوش اسبها و سگهاى تازی را از ۴۲۰۰ تا ۳۸۰۰ سالپیش از میلاد به نمایش گذاشتهاند. باریکی اندام، دستها و پاهای بلند و کشیده، پوزه باریک و دمی حلقه مانندهمه از خصوصیات بارز سگهای تازی است که بر این سفالها تصویر شده است.
علاوه بر ظروف سفالین، نقش تازیها را بر روی مهرها و اثر مهرهای به جا مانده از ایران باستان نیز میتوان مشاهده کرد.
از آثار یافت شده در گورهای فراعنه مصر که متعلق به ۲۱۰۰ سال پیش از میلاد هستند، شواهدی به دست آمد که نشان میدهد در آن زمان اجساد اسبها و سگهاى تازیها را مانند خداوندگارشان مومیایی کرده و به خاک ميسپردند.
در اسطورههای باستان ایرانی شکار آموختن به سگان از ابداعات هوشنگ شاه پیشدادی است.
در ايران شاهان و بزرگان به شکار با سگهای تازی علاقه داشتند و همیشه در تازی-خانههای آنها تعداد زيادى تازی وجود داشت که هر یک دارای خدمه و مسئول خاص خود بودند. سلاطين و شهرياران پارسى، به تازيهاى خود را جل اطلس و زربفت میپوشاند و گردن بند جواهرنشان به گردنشان میانداخت. در رستم التواريخ نیز آمده است، كه بويژه در دوران امپراتورى باشكوه و عظيم صفویه، آراستن تازيها به جواهرات قيمتى رسمى رايج و محبوب بوده است. و در دوران قاجار هم مسئول سگهای شکاری را «تازیکش باشی» مینامیدند و تازی خانههای آنها پر بود از «سگان شیرگیر پلنگ فرسا و تازیهای نخجیر گیر آهو ربا.»
در تمام طول تاريخ ايران و تا پيش از فتنه ۵۷، تازیها برای شکار انواع حیوانات صحرایی از قبیل آهو، جبیر،گور و خرگوش استفاده میشده است.
از اسبان تازی به زرین ستام
ورا بود بیور که بردند نام .فردوسی .
ورا دید بر تازئی چون هزبر
همی تاخت در دشت برسان ببر. فردوسی .
تبیره سیه کرده و روی پیل
پراکنده بر تازی اسبانش نیل . فردوسی .
ز اسبان تازی به زین پلنگ
ز برگستوانها و خفتان جنگ . فردوسی .
فروماند اسبان تازی ز تگ
توگفتی در اسبان نجنبید رگ. فردوسی
كلمه تازى در شاهنامه:
بر طبق شاهنامه اولين انسان، كيومرث نام دارد، كيومرث پسرى داشت كه او را سيامك مينامند. ( در شاهنامه فردوسى كيومرث نام اولين انسانيست كه از گياه پديد آمده و در گيلگميش كه اولين شاهنامه ايرانيان است، نام اولين انسان ميشى و همسرش ميشانه است كه هر دو از گياه پديدار ميشوند. و ايندو در بين مردم به آدم و حوا معروفيت دارند.) براساس گيلگميش ، سيامك بنام شیث، آمده است. و سومین فرزند، ميشى و ميشانه( آدم وحوّا ) پس از هابیل و قابیل است. با استناد به گيلگميش، شیث پس از قتل هابیل بهدستِ قابیل، متولّد گشت وحوّا او را جانشینی برای هابیل دانست. نام فرزند شیث در تورات، انوش است. و عمر شیث ۹۱۲ سال نوشته شده است. او صاحب فرزندان بسیاری ميشود. بر اساس شاهنامه سيامك صاحب دو پسر ميشود، بنامهاى بهرام و فرهاد تاز. و اين فرهاد تاز، و نسل پس از او كه در شاهنامه بعنوان تازى و تازيان، سخن گفته ميشود، هيچ ربطى به اعراب و لقب تاژى آنان كه بعربى تازى شده، ندارد.
وزان پس چو آگاهی آمد ز راه
ز فرهاد تازی و فرزند شاه .فردوسی .
چو زنگی نمود آنچنان بازیی
ز رومی نیامد عنان تازیی .نظامی
کیومرث یا گیومرث در فارسی، گیومرت یا گیومرد، در پهلوی، گَیومَرَتَن در اوستایی نام نخستین نمونهٔ انسان درجهانشناسی مزدیسنا و نخستین شاه ایران در شاهنامه است. گیومرث در زبان اوستایی از دو جز گَیو (بهمعنی زندگانی) و مَرَتَن (به معنی میرنده یا فناپذیر) تشکیل یافتهاست.
کیومرث:
کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا آفرید، کیومرث به مدت سی سال تنها در کوهساران بسر برد، در هنگام مرگ از او نطفهای خارج شد و به وسیله اشعه خورشید تصفیه شد و در خاک محفوظ بماند، پس از چهل سال ازآن نطفه، گیاهی بشکل دو ساقه ریواس بهم پیچیده در مهرماه و مهر روز (جشن مهرگان) از زمین بروییدند پس از آن از شکل گیاهی بصورت انسانی تبدیل شدند که در قامت و چهره شبیه هم بودند(مشی و مشیانه) یکی نر موسوم به مشی و دیگری ماده موسوم به مشیانه. پس از پنجاه سال آن دو با هم جفتگيرى کردند و بعد از نه ماه ازآنها یک جفت نر و ماده پدید آمد از این یک جفت، هفت جفت پسر و دختر متولد شد. یکی از ان هفت جفت موسوم بود به سیامک و زنش نساک. از سیامک و نساک، یک جفت متولد شدند بنامهای فرواک و زنش فراواکیین از آنان پانزده جفت پدید آمد، که کلیه نژادهای همه کشورها از پشت آنان است. که یکی از ان پانزده جفت هوشنگ و همسرش گوزنگ نام داشتند. ایرانیان از پشت آنان میباشند.
مَشی و مَشیانه نخستین جفت انسان در تاریخ اساطیری ایران هستند، نقل است هنگامی که اهرمن ( اهر يعنى پليدى، و من، يعنى منيت آدمى، درنتيجه منيت پليد آدمى، اهرمن ناميده ميشود.) بر جهان چیره گشت و همه جا تيره شد به گیومرت گفت: از کجا ترا شروع بخوردن کنم؟ گیومرت گفت: از پایم، تا مدتی طول بکشد و از تماشاى دنيا لذتی ببرم. اما اهرمن خلاف کرد و از سر وی شروع بخوردن كرد( ماهى از سر گنده گردد، نى ز دم) تااینکه اهرمن به بیضههایش رسید و در آن هنگام نطفهای از وی خارج شد، پس از چهل سال گیاه ریواسی رویید. این گیاه دارای یک ساقه پانزده برگ بود و از آن دو تن هویدا شد. ابتدا چنان بهم پیوند خورده بودند که معلوم نبود، کدام ماده و کدام نر است.
پس اورمزد (اهورامزدا) به آنان گفت: (من شما را از نظر اندیشه بهترین آفریدم پس پندار نیک، گفتار نیک، ورفتار نیک داشته باشید و دیوان را ستایش نكنيد. و منظور از ديوان، ديوهاى خصايل آدمى، مانند غرور، خشم،نفرت، كينه، خست، آز، تنبلى و و و است. ) آنان با راهنمایی فرشتگان کشاورزی و آتش آموختند پس دو بز یافتند. يكى را دوشیدند و شیرش را خوردند و بز ديگر را با آتشی که از چوب شمشاد بود، تقدیم ايزدان كردند، سپس برگها و پوستین را رها و از پشم برای خود جامه بافتند و کلبهای برای در امان بودن از باد وخورشید ساختند و آهن را یافتند و با سنگ آن را کوبیدند و تیغی فراهم ساختند.
نژاد بشر بر طبق شاهنامه:
آنان پنجاه سال آمیزش نکردند اما پس از پنجاه سال میل جنسی در آنان بیدار شد و پس از نه ماه دو فرزند نر و ماده بدنیا میآورند. اما آنان را میبلعند! ولى اهورامزدا و يا اورمزد میل فرزند خواری را از آنان گرفته و آنانرا میبخشد. سپس آنان دارای هفت جفت فرزند نر و ماده میشوند که جفت هفتم سیامک و نشاگ اند که حاصل ايندو فرواگ و فرواگین ( بهرام و فرهاد تاز) و حاصل این دو نیز هوشنگ و گودرز و يا گوزک اند، (قابل ذکراست ایرانیان از نژاد سیامک و فرواگ اند).
دیگر جفت تاز و تازگ اند که تازيان كه در شاهنامه آمده است، از نژاد ايشانند و اين تازيان ربطى به اعراب ندارند. و نام دیگر جفتها در اوستا ذکر شده است.
مشی و مشیانه پس از صد سال و در سن صد سالگی در گذشتند
ریشهشناسی:
نام گیومرث یا گیومرت در تاریخنگاریها و داستانهای ایرانی و کیومرث یا جیومرت در تاریخنگاریهای تحريفى اسلامى، و گیومرد یا گیومرت یا گیوک مرت پهلوی همگی از واژه اوستایی «گیه مرتَ» ریشه گرفتهاست. بخش«گیه» به معنی جان و بخش «مرت» در معنای مردن است. مرت یعنی درگذشتنی، میرا و فانی و بدینسان«گیه مرت» به معنای «زندگانی میرا» یا «حیات فانی» است. به سخن دیگر انسان و آدمی چون سرانجام آن فنا و زوال است، زنده میراست.
گیومرث بر یک مفهوم مجرد شخصیت یافتهای دلالت دارد که معنی آن «زندگی میرا»، زندگی انسانی است. بهنظر میرسد که تمایل به شخصیت دادن به مفاهیم مجرد در دورهٔ نوآوری زرتشت، تحول یافتهاست. درست است كه مفهومی چون رته (rta) «نظم قانونی و مقدس» در هندوستان كه مانند مصر تا ١٥٠ سال پيش يكى ازاستانهاى ايران بود، نقشى داشتهاست، اما احتمالاً آن زمان از این مفهوم یک «خدای مستقل» تصورنمیشدهاست.
گُیومرت (کیومرث) در شاهنامه:
کیومرث یا گَیومرت نخستین پادشاه کشور یا ملّت ایران در شاهنامه است که سیسال حکمرانی نمود. حکیم طوس چنین بیان میکند که او در کمال و بزرگی دیهیم بر سر گذاشت ولی از دوران او آگاهی در دست نیست. زمان کیومرث مانند زمانی نیست که پسر از پدر یاد نماید یا احوالات و خاطرات پدر را بتواند مو بمو بازگونماید، آنچه بود کیومرث (گَیومرت) انسانی بود برتر از دیگران در اخلاق و مردمانگی.
در شاهنامه فردوسی دربارهٔ کیومرث اینگونه آمده که او نخستین کسی بود آیین تاج و تخت را آورد. پادشاهی گيومرت (کیومرث) از روز نوروز که جهان پر از فرّ و آیین و آب است آغاز میگردد. دشت و دمن پر از سبزه وگیاه، آفتاب گرمابخش و درخشان، چنین روزی است که کیومرث تاج شاهی بسر برنهاد.
اسب و سگ تازی ایرانی:
خرامان گشته بر تازی سمندی
مسلسل کرده گیسو چون کمندی .نظامی .
برق کردار بر براق نشست
تازیش زیر و تازیانه بدست .نظامی .
روزی بپای مرکب تازی درافتمش
گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست .سعدی .
چو آب میرود این پارسی بقوت طبع
نه مرکبی است که از وی سبق برد تازی. سعدی .
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست بگرد سمند او. سعدی .
به اسبان تازی و مردان مرد
برآر از نهاد بداندیش گرد.(بوستان سعدى).
اسب تازی اگر ضعیف بود
همچنان از طویله ٔ خر به .(گلستان ).
نخواهد اسب تازی تازیانه .شبستری .
- امثال :
به تازی میگویدبگیر به آهو میگوید بدو .
تازی خوب وقت شکار بازیش می گیرد .
تازی را بزور بشکار نتوان برد .
صد من گوشت شکار به یک ناز تازی نمی ارزد .
- تازی سوار؛ سوار اسب تازی . یکه تاز. چابک سوار :
خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازی سواری برنشینم .
نظامی .
- تازی فرس ؛ اسب تازی :
گر لاشه خر من افتد از پای
تازی فرس تو باد برجای .نظامی
زهى اسب محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم ّ او خاراشکن .منوچهری .
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد. سعدی (بوستان ).
تازی ایرانی نوعی از سگ تازی است که در گذشته در مناطق آسیا و خاورمیانه برای شکار بکار میرفت. امروزنیز برخی به شکار با آن میپردازند ولی بیشتر به عنوان سگ خانگی یا برای شرکت در مسابقه نگهداریمیشود. تازی سرعت بسیار زیادی دارد و با آن میتوان حیوانات تیزپا مانند آهو و خرگوش را شکار کرد.
فعل تازى بمعنی تاخت آری هم است. تاخت کنی .
چه تازی خر به پیش تازی اسبان
گرفتاری بجهل اندر گرفتار.ناصرخسرو.
ای گشته سوار جلد بر تازی
خر پیش سوار علم چون تازی ؟ناصرخسرو.