مرداد ۰۸، ۱۴۰۱

عيادت بايزيد از بيمار




در اين بخش از دفتر دوم مثنوى، مولانا ضرورت انسان بودن را متذكر ميشود.

از صحابه خواجه‌ای بیمار شد
واندر آن بیماریش چون تار شد
بايزيد آمد عیادت سوی او
چون همه لطف و کرم بد خوی او
يكى از شاگردان بايزيد بسطامى از عرفاى ايران و عزيز خدا، بيمار شده و بر اثر بيمارى ضعيف و لاغر مانندتار شد. پس بايزيد به عيادت او رفت. چنانكه خوى و خصلت و عادت او بود و آن لطف و كرم به ديگران. بايزيد از زمره مردان خدا و صاحب خلق و خوى انسانى و متعالى بود.

در عیادت رفتن تو فایده‌ست
فایدهٔ آن باز با تو عایده‌ست
فایدهٔ اول که آن شخص علیل
بو كه قطبی باشد و شاه جلیل
ميفرمايد كه به عيادت بيمار رفتن، براى آدمى چندين فايده و عايده و يا بهره دارد. اولين فايده اينست كه شايد آنشخص بيمار عزيز خدا باشد، كه در نتيجه عيادت از او عين صواب و كار نيك در حق خويش است. چراكه عزيزخدا را خرسند ساختن، درواقع خرسند ساختن خدا است. و خرسندى خدا، همان بهشت وعده داده شده است. وبرعكس، چزاندن عزيز خدا، موجب روى برگرداندن خدا از آدمى شده و درنتيجه تيره روزى حاكم ميشود. (و بازهم داستان فتنه ٥٧ و چزاندن عزيز خدا، و يا شاه فقيد ايران، و بر تخت نشاندن ضحاك و داستان تيره روزى ملت. )

چون كه چشم دل نداری ای عنود
که نمی‌دانی تو هیزم را ز عود
چون تو يك آدم معمولى هستى و گمراهى (عنود) وآن بصيرت و معرفت و قوه تشخيص لازم و چشم سوم را دارانيستى، پس پيش تو هيزم و عود يكيست.

هيزم شاخه ای خشك كه از درخت جدا شده است و عود چوبی است که دخان آن بوی خوش دارد. و سیاه رنگاست و بجهت بخور بسوزانند.(١)

چونک گنجی هست در عالم مرنج
هیچ ویران را مدان خالی ز گنج
بهرحال دنيا از مردم نيك سيرت خالى نشده و هنوز اميدى هست كه در كسانى آدميت را پيدا كنى. هنوز در دنياگنج هست، و شايد در همان ويرانه اى باشد كه تو تصور ميكنى، خالى از گنج است. و آن درويش بى مال ومنال يكى از عزيزان خدا باشد.

قصد هر درویش می‌کن از گزاف
چون نشان یابی بجد می‌کن طواف
بهرحال به هر آدمى با محبت برخورد كن، و اگر نشانى از معرفت در او ديدى، مثلا او محبت ترا جبران كرد، دودستى او را بچسب و دور كعبه وجودش طواف كن و بگرد.

چون ترا آن چشم باطن‌بین نبود
گنج می‌پندار اندر هر وجود
و چون تو صاحب آن تشخيص درست، كه هر خردمندى ميبايست داشته باشد، نيستى، اساس را بر اين بگذاركه همه خوبند.

ور نباشد قطب یار ره بود
شه نباشد فارس اسپه بود
اگر بيمار از مردان خدا نباشد، دستكم يار و رفيق و دوست كه است. گيريم كه اينها هم نباشد، همين كه خداشناس باشد، كافى است. اگر شاه(عزيز خدا) نبود، جزء لشگر و سپاه شاه (خداشناس و يا فارس اسپه) كه هست.

پس صلهٔ یاران ره لازم شمار
هر که باشد گر پیاده گر سوار
پس رعايت حال ياران و آشنايان لازمه زندگى است، و فرقى نميكند كه در كدامين جايگاه قرار دارند.

ور عدو باشد همین احسان نکوست
که باحسان بس عدو گشتست دوست
ور نگردد دوست کینش کم شود
زانک احسان کینه را مرهم شود
گيريم كه همه اينها نبوده و اصلا دشمن توست كه بيمار گشته. در اينحالت، عيادت تو از دشمن بيمار، موجب كم شدن دشمنى و كينه بين تو و او شده و شايد باب دوستى بين شما باز شود. و اگر هم دوست نشود، كينه اش كمرنگ تر ميشود، چرا كه محبت و احسان، چاره زخم كينه و دشمنى است.

بس فواید هست غیر این ولیک
از درازی خایفم ای یار نیک
خلاصه اينكه، فوايد زيادى در عيادت از بيماران وجود دارد كه گفتن همه آنها در حوصله اين بخش نيست.

حاصل این آمد که یار جمع باش
همچو بتگر از حجر یاری تراش
زانک انبوهی و جمع کاروان
ره‌زنان را بشکند پشت و سنان
نتيجه اينكه تلاش كن مردمى باشى و با مردم بسازى و حتى با بدترين آنان از راه دوستى درآيى و مانند آن سنگ تراشى كه از سنگ براى خود خدا و بت ميتراشد، تو هم از هر آدمى، براى خودت يك رفيق بساز. چون آدمى هم چيز را در بين مردم ميتواند پيدا كند. مثل اينكه وقتى يك كاروان و گروهى از مردم سفر ميكنند، راهزنان بدليل اجتماع آنان، يا به آن كاروان نميزنند و يا اگر حمله كنند، چون كاروانيان در جمع و گروهند، حمله دزدان را دفع كرده و درهم ميشكنند و آنان را شكست خواهند داد. درحاليكه اگر آدمى تنها سفر كند، در معرض ده ها خطر است.

(١) عود بیخ درختی است که آن را میکَنند و در زمین دفن میکنند تا تغییر در وی پدید آید و عود خالص گردد. نامهاى ديگر آن، مندل تر و دهار است. چوب درختی است که بومى ايران است ولى در هند و شمال آفريقا همبفور يافت ميشود.، و گویند پس از قطع درخت مخصوص مدتی در زمین دفن میکنند تا به صفات مذکوره متصفشود،و آنچه زیاده در خاک مانده باشد سست و سبک و متقشر میباشد، و او را مولد قمل دانسته اند. و عودقماری نوعی است که احتیاج به دفن ندارد. و اقسام عود هر یک به اسم بلد آن موسومند. و بهترین او سیاه وصلب و براق و خوشبوی تلخ است که در ته آب نشیند و آن مندلی و ويژه ايران است ، و قماری و هندی کم رنگتراز آن است و سمندری را دهنیت غالب و بری و جبلی او با خطوط سفیدند، و هرچه برروی آب ایستد فاسد است. درختی است عظیم که در بلاد هند میروید وبرخی از آن از سرزمین کشمیر واقع در سرزمین سرندیب و نیز ازقَمار و نواحی آن آورده میشود. عود جز در هنگام کهنه بودن بویی ندارد. عود قسمت داخلی و قلب درخت است ،بدین ترتیب که آن را سالها در زیر زمین دفن کنند تا چوب آن خورده شود و عود باقی میماند که خاک نمیتواند برآن تأثیری کند. و برخی گویند که درختان آن در دره هایی بین کوههایی بلند میروید که دسترسی به آن برایکسی ممکن نباشد، قسمتی از این درختها همراه سیل به دریا میریزند، سپس امواج دریا آن را بساحل میبرند ومردم آنها را جمعآوری میکنند. بهترین نوع عود آن است که سخت و سنگین بوده رطوبت آن ظاهر و دهنیت آنبسیار باشد. و اما از جهت رنگ ، برترین آن سیاه کبود است که سفیدی در آن نباشد. و هجده نوع از عود موجوداست که هر کدام بنام محل روییدن آن مشهور است : مندلی ، قامرونی ، سمندوری ، قماری ، قاقلی ، صنفی ،صندفوری ، صینی ، قطعی ، قسور، کَلَهی ، عولاتی ، لوقینی ، مانطائی ، قندغلی ، سمولی ، رانجی ، محرم.

درختی است از تیره ٔ پروانه داران که اصل آن از ايران و هندوستان و هندوچین میباشد. برگهایش متناوب وساده است. گلهایش مرکب و در انتهای ساقه قرار دارند. از سوختن چوب این گیاه بوی خوشی متصاعد میشود که بمناسبت شیره های صمغی و روغنی موجود در داخل سلولهای چوب این گیاه است . رنگ چوبش به رنگقهوه ای است و در منبت کاری ايران نيز مورد استعمال دارد.
ز عودو چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین بالکانه. رودکی .

زمینش بکردند از زرّ پاک
همه هیزمش عود عنبرْش خاک. فردوسی.

بر او ریخته عود و کافور و مشک
تنش را بدو در ببستند خشک. فردوسی .

همه رخ چو دیبای پارسى به رنگ
فروزنده عود و خروشنده چنگ. فردوسی.

نه عود گردد هر چوب کآن برنج و بجهد
بگل فرو كنى اندر کنار دريا بار. فرخی
نويسنده: مريم