تیر ۱۵، ۱۴۰۱

موسى و شبان ٢




وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
خدا موسى را فراخواند و به او گفت، واقعا كه گل كاشتى و بنده مرا از من جدا ساختى! وحى يعنى اتصال و ارتباط ناپيدا میان آدميان و خداوند، و به سه صورت امکان‌پذیر است: ١- وحی مستقیم: گفتار الهی که هیچ واسطه‌ای میان خدا و آدمى نباشد. و اين ويژه كسانيست كه تمامى پليديها را از خود دور ساخته و جز رضاى خدا هدف ديگرى در زندگى ندارند. اين افراد بدليل نداشتن ديو و پليدى دچار مرگ و اهريمن نشده و صدها سال زندگى ميكنند و خدا از اينها دست نميكشد و عمرشان آنقدر طولانيست كه در آخر خود از خدا مرگ را ميطلبند. ٢- وحی غیرمستقیم: گفتار الهی که از پشت حجاب شنیده شود، مانند سخن گفتن خداوند با موسی به واسطۀ بته خار آتش گرفته، و يا به واسطه همين سايت كه اينك درحال خواندنى. و اين مختص كسانيست كه افراط و حرص و طمع و ظلم به ديگران را كنار گذاشته و در تلاش براى رسيدن به درگاه الهى هستند.٣- وحی غیرمستقیم به واسطه آدم خدايى و يا خاص. گفتار الهی که عزيز خدا آن را حمل نموده و به ديگرى برساند. و اين ويژه كسانيست كه در لحظاتى از صميم دل خدا را صدا زده و بقول معرف دل سوخته گان بيچاره اى هستند كه از سر درد خدايا گفته اند. و يا كسانيكه قلبا خواستار انسان شدنند ولى بدلايل گوناگون ناتوان به اينكارند.

تو برای وصل کردن آمدی
نى برای فصل کردن آمدی
خدا به موسى گفت ترا براى اين برگزيدم كه بندگان مرا به من پيوند زنى، نفرستادم كه پيوند آنان را با من ببرى!

هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام
هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
خداوند ادامه داده و ميفرمايد: هر آدمى داراى ويژهگيهاى منحصر بفرد خويش است. و بهمين دليلى آدمها با يكديگر متفاوتند و درست مانند اثر انگشت داراى كشش و جنبه، ژن، استعداد و توانايهاى مخصوص بخود هستند. و اين خود دليل قدرت و توانايى بسيار عظيم خداى تو در ساخت تنوع و زيباى است.

در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
مدح او مانند ذم توست، او که مدح من کند بچیزی که در من نيست، مانند ذم ّ و يا نكوهش تو است بچیزی که در من باشد. مثلا او دست و پاى زيباى مرا مدح ميكند و تو دست و پا داشتن مرا منع و نكوهش ميكنى. آن مدح براى او شيرين و شهد است و براى تو كه بهتر ميدانى سم.

ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
خداوند ميفرمايد: چگونگى عبادات و مناجات و پندار و گفتار و كردار آدميان هيچگونه تاثيرى در وجود و هست من ندارد و من از همه اينها، چه پاك و چه ناپاك، چه جوان و چه سالخورده، برى و پاك هستم.

من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
من آدميان را براى اينكه مداحى مرا بكنند نيافريدم، چرا كه بسيار فرشتگان و ملائك هستند كه شبانه روز، كارشان اين است. و نگفتم كه براى من عبادت كنند، اگر به آدما امر كردم كه آدم باشند و ديوهاى پليد اهريمنى را از خود دور كنند، اگر گفتم از درخت نخورند، براى خودم نيست، براى آدم است، چراكه خوردن ميوه ممنوعه (انجام پليدى) بهشت و خوشبختى و سعادت را از او ميروبايد و او را دچار رنج و سختى و تيره روزى مينمايد. امر به راستى در واقع يك جود (لطف) به آدميست و نه لطف بمن.

هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
و هر كسى بهر طريق كه ميتواند و به آن قادر و تواناست، از پليديها دورى جويد، چراكه نيت و اصل پرهيزگارى و پارسايى مهم است و نه راه و روش آن، در نتيجه، خواه به روش هندوان، خواه بروش سنديان، و حتى بروش بربرها، ميتوان با پليدى جنگيد و راه رسيدن به خدا را پيمود.

من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
اينكه ذكر بگويند و به روش خاصى عبادت كنند، آنان را از پليدى پاك نميسازد، و راه رسيدن بمن را نشانشان نميدهد، و چيزى بمن اضافه نكرده و بدرد من نميخورد، زمانى كه آدما بطور جدى با ديوهايى كه تسخيرشان كردهاند، بجنگند و برآنان فائق آمده و پيروز شوند، در اينحال پاك شده و سخنان و عباداتشان مانند در و گهر، ارزشمند ميشود.برخى مصرع اول را اينگونه تفسير كردند كه از ذكر و تسبيح آدما من(خدا) پاك نميشوم! اينگونه تفاسير كفر مطلق است و من فكر نميكنم اصولا اين بيت از مولانا باشد.

ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
درنتيجه من به اينكه آدمى با چه زبان و آيينى ذكر بگويد و عبادات ظاهرى او اهميت نداده و آنها را بچيزى نميگيرم، چراكه براى من آن مبارزه واقعى كه آدمى از صميم قلب بر ضد پليدى انجام ميدهد مهم و ارزشمند است.

ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
درون و قلب آدمى كه پاك و بى آلايش باشد، براى من كافيست، و ديگر اينكه با چه زبانى و چگونه عبادت كند، بى اهميت است.خاشع فروتن، خاضع فروتن.

زانک دل جوهر بود، گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض
چراكه دل و نيت، اصل ماجرا است، و جوهر و يا وجود است و گفتار ظاهر قضيا. و ظاهر وابسته به باطن و باطن مقصود و هدف است.

چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
تا كى و چقدر گفتار تكرارى و يكنواخت؟ گفتارى كه از زور تكرار، كسالت آور و حال بهم زن شدند. طالب عشقى هستم كه چيزى را در من زنده و بيدار كند، عشقى كه التهابش منو بسوزاند و اين سوز شورانگيز مرا با خود به سازش با خود بكشاند.الفاظ و اضمار و مجاز، يعنى گفتارى كه در درون و پنهان گفته ميشود و بدون معنيست، كنايه از خواندن نمازى كه در دل ميخوانند بدون اينكه بدانند و يا توجه داشته باشند كه چه ميگويند و دلخوشند كه نمازخوانند.

آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
آتشى كه از سر عشق بجان ميافتد را، براى خدا داشته باش، و اينقدر دنبال پيدا كردن الفاظ و كلمات مناسب و رسمى نباش. يكبار از ته دل و با عشق بخدا گفتن: الهى قربونت برم خدايا، بهتر از يك عمر نماز خواندن درست بزبان بيگانه است. بشوى اوراق (قرآن، تورات، انجيل) اگر همدرس مايى.

موسیا! آداب‌دانان دیگرند
سوخته جان و روانان، دیگرند
اى موسى، آنانكه آداب و رسوم دينى را بجا ميآورند، در يك گروهند كه بحثشان جداست. و عاشقان خدا هم گروهى ديگرند و از من هستند.

عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
عاشقان خدا با هر نفس، عاشقترند، و برايشان چيزى جز خدا مهم نيست و در راه خدا چيزى براى از دست دادن ندارند. حراج و عشر همان ماليات است كه از كشاورزان چه بطور نقدى و چه جنسى ميگرفتند. ولى وقتى دهى خراب و ويران بود و كشاورزش محصولى نداشت، در نتيجه مالياتى هم برايش بريده نميشد، و كنايه از عاشق سوخته ايست كه چيزى براى از دست دادن ندارد.

تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامه‌چاکان را چه فرمایی رفو
انتظار رفو كردن جامه، از كسى كه خود جامه را بتن پاره كرده، بيهوده است. قلاوز بلد راه است، و يك مست هيچگاه نميتواند، راه را پيدا كند.

ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
در اين بيت مولانا حجت را بر همه آدما، تمام كرده و رك و راست و بى پرده و آشكار و واضح به مدعيان كم خرد، خودپسند، نفرت انگيز و رجاله دين ميگويد: آقا، محترم، محترمه، آدم، انسان، مدعى، بدان و آگاه باش، در پيشگاه خداوند بزرگ، دين پسنديده نيست و خداشناسان، ديندار نيستند، و صاحب هيچ دينى نيستند و به هيچ دينى وابسته نيستند، چراكه همه چيز نزد عاشقان خدا، فقط و فقط خدا است، و آنان جز خدا نه آيين نه نماز نه رسم نه دين، هيچ چيز ديگرى ندارند. حالا اگر اين مطلب ساده را فهميدند!

لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
خداشناس،(لعل و گهر و در ) اگر مهر و نشان(دين) نداشته باشد، چه باك، در دنيايى كه پر از پليدى و زجر و شكنجه روحى و غم و ترس و نگرانى و حرص و خشم و نفرت و كينه است، تنها كسانى آرامش دارند كه عاشقند و خداشناسند و براى رضاى خدا ميزيند و بس.

نويسنده: مريم