تیر ۲۲، ۱۴۰۱

موسى و شبان ٤




در داستان موسى و شبان كه يكى از حكاياتى است كه مولانا بصراحت از طرز فكر خود در مورد دين و مذهب سخن ميگويد، ٩٨ درصد از مردم دنيا در مقابل يك پيامبر قرار داده شده و او را بزير ميكشند. مولانا برضد اين گهراهى بزرگ برميخيزد كه پيامبران را از هرگونه ايرادى برى دانسته و از آنان موجودات تخيلى و پاك و آگاه مطلق ميسازد و بصراحت با اين داستان، مردم عامى را گامها از آنان جلوتر قرار ميدهد. و حتى كار را از اين هم دراماتيك تر كرده و در ادامه، از موسى ميخواهد تا به نا آگاهى خود، مهر تاييد زده و پرسشى را از خداوند زيبا بپرسد كه براى بشر آگاه مايه خنده است. پس مينويسد:


گفت موسی ای کریم کارساز
ای که یکدم ذکر تو عمر دراز
موسى بخدا ميگويد: اى بخشنده و سامان بخش روزگار، اى كه يك لحظه مناجات با تو به يك عمر مى ارزد.

نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل
چون ملایک اعتراضی كرده دل
در من پرسشى آزاردهنده موجب اين گفتار شده است، اندر آب و گل كنايه از خود موسى است كه ساخته شده از آب و گل است. نقش كژمژ در اينجا يعنى ايرادى كه دليلش معلوم نيست. همانگونه كه فرشتگان در اطاعت امر خدا به آدم سجده كردند، بجز شيطان كه اعتراض كرد و گفت من تنها در برابر تو(خدا) سجده ميكنم. موسى ميگويد مانند ابليس در دل من هم ترديدى پيدا شده كه خود توانا بحل آن نيستم.

که چه مقصودست نقشی ساختن
واندرو تخم فساد انداختن
و آن پرسش اين است كه: چرا آدم را خلق كردى و در درونش بدى و فساد را آفريدى؟ تو گويى خدا مسئول تربيت غلط آدميست، و كودكى كه بدنيا ميآيد از ابتدا، پليد بدنيا آمده است! تا اين حد موسى پايين كشيده ميشود.

آتش ظلم و فساد افروختن
مسجد و سجده‌کنان را سوختن
چرا بايد ظلم و فساد در دنيا باشد، چرا آدماى خوب قربانى و سوزانده ميشوند؟

مایهٔ خونابه و زردآبه را
جوش دادن از برای لابه را
چرا خون و صفرا باهم تركيب شده و خشم و غم را ميآفرينند؟ كنايه مولانا به اين كه هميشه پليدى جنبه روحى ندارد، گاهى تركيبات شيميايى كه در تن آدمى رخ ميدهد، در انجام پليديها، دخالت دارند. و اراده آدمى را تحت كنترل خود درميآورند.

من یقین دانم که عین حکمتست
لیک مقصودم عیان و رؤیتست
من اينرا بطور كلى ميدانم كه پشت همه اينها حكمت و هدفى است، ولى ناتوان از درك چرايى آنها هستم و دوست دارم آگاه شوم.

آن یقین می‌گویدم خاموش کن
حرص رؤیت گویدم نه جوش کن
ايمان من، موجب خاموشى و تسليم محض من است، ولى جنبه انسانى و كنجكاو من، براى دانستن بجوش آمده است.

مر ملایک را نمودی سر خویش
کین چنین نوشی همی ارزد به نیش
خداوندا تو فرشتگانت را از خيلى از اسرار آگاه ساختى، و همانطورى كه ضمن جمع آورى عسل، نيشى هم احتمالا به گردآورنده زده ميشود، منهم از اين گستاخى اگر عذابى ببينم، آنرا بخاطر شهد آگاهى، ميپذيرم.

عرضه کردی نور آدم را عیان
بر ملایک گشت مشکلها بیان
اسرار سجده بر آدم را به ملايكت گفتى، و آنان را از رنج و مشگلات نادانى رهانيدى. تا اينجا اين موسى است كه ميپرسد، پس از اين ظاهرا خداست كه پاسخ ميدهد ولى هيچ پيش درآمدى نيست و جاى بسيار تعجب است كه داستان چنين سكته و گسستگى را داراست. بهرحال ميفرمايد:

حشر تو گوید که سر مرگ چیست
میوه‌ها گویند سر برگ چیست
در آخرين روز زندگى، راز مرگ بر تو آشكار ميشود، همانطورى كه اين ميوه هاى درخت هستند كه نوع آن درخت را، رازى كه برگها در خود پنهان ساختند، را برملاء ميكنند.

سر خون و نطفهٔ حسن آدمیست
سابق هر بیشیی آخر کمیست
در خون و سپس نطفه آدمى، ژنهاى او كه حامل محاسن و ويژهگيهاى او هستند، نهان هستند و ژنها، راز و يا سر آدمى را در خود دارند. ژنها كه در اعراب جاهل آنرا جن مينامند، چراكه قادر بفهم، تعريفى كه ايرانيان براى ژن داشتند، نبودند، پس ميانديشدند كه ايرانيان از يك موجود مرموز كه بچشم ديده نميشود، سخن ميگويند و چون در عربى، حرف "ژ " وجود ندارد، پس چيزى ساختند، بنام " جن " كه امروزه متداول و نشانه جهالت آنان است. مولانا در اينجا از ژن ها سخن گفته و دستوراتى كه در آنها قرار دارد را بعنوان، اسرار، آدمى، ذكر كرده و همزمان از تكثير سلولهاى نطفه، كه منجر بوجود و ساخت آدميزاد ميگردد، سخن گفته است، و بدين ترتيب به گوشه كوچكى از دانش عظيمى كه در علم زيست شناسى داشته، اشاره دارد. و ميفرمايد كه بيشى و يا افزونى، از ابتدا كم بوده و كم كم زياد گشته است. قطره قطره جمع گردد، وانگهى دريا شود.

لوح را اول بشوید بی وقوف
آنگهی بر وی نویسد او حروف
لوح يك تخته كوچك ساخته از موم سخت بود كه در اختيار كودكان و محصلين در مدارس ايران، قرار داده ميشد و كودكان بر روى آن مشق علم ميكردند، اين تخته بكمك دستمالى مرطوب، از نوشتار، پاك شده و آماده براى نوشتار جديد ميشد. كلمه لوح و مورد استفاده آن تقريبا از طرف تمامى بزرگان ادبيات عظيم ايران مورد استفاده قرار گرفته شده است. همچنين لوح در اينجا ميتواند، كنايه از ده لوحى باشد كه موسى با خود از كوه تور آورده است. گفته ميشود كه بر روى اين ده لوح، ده فرمان خدا كه به موسى، وحى شده بود، نوشته شده و اين ده فرمان درواقع اساسنامه تورات، كتاب مقدس يهوديان است كه لمس كردن آن از طرف مردم عادى، جرم و مجازات سخت دارد. بهرحال مولانا ميگويد، براى اينكه بتوانى حقيقت را بيابى، ابتدا ميبايستى، لوح وجودت را از پيش داوريها، افكار تحميلى و ابلهانه، رسوم و دين و سنت و زيبا رويانى از اين دست پاك كنى، تا توانا به فهم و دانستن، حقيقت و حق شوى. بشوى اوراق اگر همدرس مايى، كه علم عشق در دفتر نباشد. برخى اشارات به لوح در ادبيات شگفت انگيز پارسى بشرح ذيل است: چون گذری زین دو سه دهلیز خاک لوح ترا از تو بشویند پاک .نظامی .
باغ چون لوح نقشبند شده
مرغ و ماهی نشاطمند شده .نظامی .
کله گیلی کشان به دامانش
سرو را لوح در دبستانش .نظامی .
مانند قلم زبان بریده
بر لوح فنا به سر دویدن .عطار.
پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد
بر سر لوح او نوشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر.
سعدی .
و لوح درست ناکرده بر سر هم شکستندی . (گلستان ).
ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی .سعدی .
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست
علمی که ره به حق ننماید ضلالت است .سعدی .
که در خردیم لوح و دفتر خرید
ز بهرم یکی خاتم زر خرید.سعدی .
برگرديم به مثنوى:
خون کند دل را ز اشک مستهان
برنویسد بر وی اسرار، آن گهان
وقتى دل آنچنان پاك و شفاف شده و از كينه و پليديها عارى گشت، پس تاب و تحمل ظلم به مظلومان نياورده و از محنت و رنج و اشك و آه آنان، خود نيز پر خون ميگردد. بقول معروف آدمى دل عيسى گونه ميابد، چرا كه عيسى رنج ديگران را بدوش ميكشيد. در اينحالت، يعنى وقتى كه دل آينه صافى يافت، پس براى دانستن و فهم علم و دانش الهى آماده ميگردد. و خدا اسرار ناگفته را بر لوح وجودش مينويسد.


وقت شستن لوح را باید شناخت
که مر آن را دفتری خواهند ساخت
و بايد اينرا دانست كه لوح دل تبديل به دفتر خواهد گشت، چراكه لوح داراى ظرفيتى كم است، ولى در دفتر ميتوان تا بينهايت نوشت. پس بايد دانست كه ظرفيت شخص تا چه حد است.

چون اساس خانه‌ای می‌افکنند
اولین بنیاد را بر می‌کنند
چراكه درست مانند ساختن يك خانه، ابتدا ميبايستى پايه و اساس آنرا محكم ريخت و ساخت. و براى ساخت پى و پايه محكم، ابتدا زمين بنا را گود ميكنند و ميكنند.


گل بر آرند اول از قعر زمین
تا به آخر بر کشی ماء معین
همانگونه كه بزاى رسيدن به آب گوارا، ابتدا بايد چاه كند و گل را از زمين بيرون كشيد. ماء يعنى آب و معين يعنى گوارا.


از حجامت کودکان گریند زار
که نمی‌دانند ایشان سر کار
مثال ديگر اين است كه، وقتى عمل حجامت را براى يك كودك انجام دهى، كودك چون از خواص اين عمل آگاه نيست، از درد آن گريه ميكند. حجامت عملى است كه طى آن خون حاوى دى اكسيد كربن دار را از تن شخص توسط شیشه و شاخ ميكشند. بدينصورت كه پس از شکافهای خرد که به تن دهند با استره خون را کشیدن با شاخ یا شیشه ای از تن پس از خستن تن به استره .احتجام . و بشاخ یا شیشه مکیدن تا هرچه بیشتر بیرون دَوَدَ. حجامی . حاجمی . حجامت چی گری . و آلت آنرا «محجم » و «محجمه » گویند.- شاخ حجامت ؛ شاخی که برخستگی های تیغ نهند و خون از تن مکند.- شیشه ٔ حجامت ؛ شیشه ای که بشکل شاخ کرده و با وی همان عمل شاخ کنند.

مرد خود زر می‌دهد حجام را
می‌نوازد نیش خون آشام را
درحاليكه يك مرد براى اينكه عمل حجامت را برايش انجام دهند، پول پرداخت كرده و منت حجام و يا حجامت گر و يا مرد خون آشام، را ميكشد.

ميدود حمال، زی بار گران
می‌رباید بار را از دیگران
باربر براى بردن يك بار سنگين دنبال آن ميدود، حتى اگر كسى ازو جلو زده باشد، ميپرد و آن بار را از ديگر، ميربايد.

جنگ حمالان برای بار بین
این چنین است اجتهاد کاربین
چرا يك باربر اينكار را ميكند؟ چون مزد بيشترى دريافت ميكند، و بهمين جهت است كه براى بردن بار سنگين، باربران با هم رقابت و حتى جنگ ميكنند. همين قياس را ميتوان درمورد كسانيكه كار شناس هستند، بكار برد. كارشناس الهى و يا خداشناس براى بدست آوردن مهر خدا، چنين جهاد و جنگ مقدسى را براى پاك كردن خود از پليديها دارد.


چون گرانیها اساس راحتست
تلخها هم پیشوای نعمتست
چراكه تا رنج نبرى، گنج ميسر نميشود. چرا كه در سختى پديد آيد، بزرگ مردى و سالارى، چراكه هيچكس بتو قول زندگى بى دردسر و راحت را نداده، اگر راحت جهان طلبى، بايد سخت كار كنى، چه مادى چه معنوى، و هيچ راه ديگرى بجز اين وجود ندارد. دزدى؟ كمترين نتيجه اش عذاب روحيست. ظلم؟ كمترينش مريضى سخت است. باور ندارى؟ امتحان كن.

تخم مایهٔ آتشت، شاخ تر است
سوختهٔ آتش قرین کوثر است
ميدانى چرا دچارى؟ چرا در آتشى؟ چون بجاى اينكه راه حق و راستى بروى، شاخ تر را برگزيدى، در نتيجه آتشى كه با شاخ تر روشن كردى، جز دود آزار دهنده، نه گرمايى دارد نه روشنى. چون بجاى هيزم راستى، و ياكار سخت، راه كژ، راه ظلم، راه پليدى را برگزيدى. تنها كسانى همنشين و قرين حوض بهشتى (كوثر) ميشوند كه در آتش واقعى، و يا كار سخت و درست، سوخته باشند، هيزمشان از جنس درست باشد. بفهم مولانا چى ميگه.

هر که در زندان قرین محنتیست
آن جزای لقمه‌ای و شهوتیست
هركسى در زندانى نامرئى دچار تيره روزيست، دچار ترس، نگرانى، دلهره، عذاب روحى، پريشانى، نارضايتى، خشم، نفرت، كينه، حسادت و و و است، بخاطر يك لقمه ظلم، و افراط و پليدى است كه انجام داده.

هر که در قصری قرین دولتیست
آن جزای کارزار و محنتیست
و هركس در كاخى بالا بلند از آرامش و خرسندى و رضايت و دل شاد، زندگى كرده و روزگار ميگذراند، در واقع پاداش جنگ سخت و پر رنجى را برده كه در زندگى با پليديها كرده است.
نويسنده: مريم