تیر ۲۴، ۱۴۰۱
موسى و شبان٥
در ادامه پرسش و پاسخ بين موسى و خدا برميخوريم به ابياتى كه از نظر من با بيشرمى وارد مثنوى گشته اند. بعنوان مثال چند بيت را نوشته و شرح ميدهم:
هر که را دیدی بزر و سیم فرد
دانک اندر کسب کردن صبر کرد
با صبورى و كم كم ميتوان به خواسته هاى مادى و معنوى رسيد.
بی سبب بیند چو دیده شد گذار
تو که در حسی سبب را گوش دار
ديده كه خدايى شد، هنگامى كه آدمى صاحب چشم سوم شد، براحتى و بى سبب و پادرميان، ميتواندحقايق را ببيند. و تو كه هنوز در گير احساس و عالم مادى هستى، محتاج سبب و استدلالى.
آنک بیرون از طبایع جان اوست
منصب خرق سببها آن اوست
كسى كه جان آگاهش از غرايض برى و جدا است، هستى و وجودش، خود دليل وجود حق و معجزه است. خرق سبب ها يعنى معجزات.
طبائع. كلمه جمع طبع و بمعنى طبیعت . غرایز. خویها. سجایا. سرشتها. نهادها.- طبایع اصلى چهار گونه است و عبارتند از ؛ حرارت ، برودت ، رطوبت و یبوست . اول سرد تر، دوم سرد خشک ، سوم گرم تر و چهارم گرم خشک.
این سبب همچون طبیب است و علیل
این سبب همچون چراغست و فتیل
سبب دراينجا يعنى علت و دليل، ميگويد براى آدمى اين علت هم درمان است هم بيمارى، هم چراغ است. و از اينجا به بعد، در مورد اين سبب و جهان بينى مثنوى، جهان بينى مذهبى و تحميلى به مثنوى ميتوان گفت كه:
در جهان ماده یا عالم امکان هر موجودی، براى هستى و موجود بودن خود، محكوم بداشتن علتى است و يا معلول به علتى است ( بخودى خود بوجود نمآيد و بايد به سبب دليل و علتى بوجود آمده و هستى پذيرد) و خود نیز علت معلول دیگر، است. به عبارت دیگر در نظام جهان هستی هر موجودی در رابطه طولی خود معلول موجودات زیرین و علت مخلوقات زبرین است. مبدع این نظر قانون بقاى ماده و انرژى در علم فيزيك است كه متعلق به خيام كبير است. و عقل گرایان بدان معتقدند و به جبر علمی یا حتمیّت از آن یاد میکنند. مذهبيون قدرت اصلی را از خدا میدانند که در بعضی مخلوقات به ودیعه نهاده است و اگر چیزی علت خلق موجودی میشود، خالق حقیقی خداست و انسان طبق عادت آن دو را علت و معلول هم میداند. به بیان دیگر « ما به تعاقب اشیاء عالم به شیوه معینی عادت و الفت گرفته ایم و حال آنکه اگر خدا بخواهد، این تعاقب را به شیوه دیگری قرار میدهد. پس ماده در ماده اثر نمی کند و هرگونه تحویل یا تحول بنابر مشیت خدا و اراده او جریان مییابد.»
مذهبيون با این توجیه سبب اصلی را خدا میدانند و هر گونه ارتباط بین مخلوقات و حتی نظام آفرینش و قوانین طبیعی (جبر علمی یا حتمیت) را رد میکنند.
معتقدان به این نظریه، بحث معجزه (خرق عادات ) را بعنوان بهترین دلیل! بر رد قانون بقاى ماده و انرژى مطرح میکنند. مثلا شقه كردن ماه به دو نيم، كه به محمد نسبت ميدهند، دليل محكمى براى رد نظريه و قانون بقاى ماده ميدانند! ( هم خانواده ديدن روى كريه خمينى در ماه) و ميگويند، در معجزه به امر خداوند، خاصیت و طبیعت اشیاء دگرگون میشود مثلاً آتش نمی سوزاند، از کوه شتر خارج میشود و از تنور سیلاب جاری میگردد!! از آنجا که پدیده های جهان طبیعت ممکن الوجودند نه واجب الوجود پس امکان تغییر کیان ثابت آنها هست. چون خدا این کیان ثابت را بدانها داده و او قادر به دگرگون کردن آن است.
البته مذهبيون ميگويند، اعتقاد به قانون بقاى ماده و سبب و مسبب منافاتی با عقيده اختیار آنان ندارد. چون در این قانون، اراده و اختیار انسان نیز در سلسله علل قرار میگیرد. از طرفی در نظام بقاى ماده و انرژى نباید فقط به عوامل مادی نگریست. بلکه عوامل فرامادی نیز وجود دارد که در سبب ها و علت ها تأثیر میگذارد. و به همين دليل هم ابياتى بسيار را به مثنوى افزودند تا در پناه عظمت تفكرات مولانا، جايگاه خود را محكم كنند. مثلا نوشته اند كه مولانا توفیق الهی را جزو این عوامل میداند.
جهد بی توفیق جان کندن بود
ز ارزنی کم گرچه صد خرمن بود!
ويا:
از خدا خواهیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
و هركس مولانا و افكار او را بداند به اين دست ابيات ميخندد. چراكه مولانا اعتقاد دارد، در هر كارى، گام نخست با آدميست.
مذهبيون در يك سفسطه فلسفى معتقدند كه سازش بین قانون علیت(قانون بقاى ماده و انرژى) و اختیار ( همه چيز دست خداست و آدمى هيچكاره است)از دو جنبه توجیه پذیر است: نخست اینکه آخرین مقدمه انجام عمل، اراده است و اراده از ناحیه انسان است. ميگويند كه ما آزادیم ولى از آنجا که همة مقدمات در اختیار ما نیست، درنتيجه ما نمی توانیم به آزادی مطلق قائل شویم. دوم اینکه گرچه ما اراده داریم ولی قدرت بر عمل تحت قیمومیت خداست و در هر عملی به خدا نیاز داریم و او هم میتواند قدرت را از ما سلب کند یا به ما قدرت عمل بدهد.( اين افكار مخربترين عامل تيره روزى بشر و بزرگترين انحراف در خداشناسى است، چرا كه مسئوليت پذيرى را از آدمى سلب كرده و او را در حد يك عروسك خيمه شب بازى بزير ميكشد و درعوض از خدا چهره اى انسانى با ويژه گيها و صفات انسانى، ميسازد، كه مانند روانيها گاهى شاد است و گاهى غمگين، گاهى ميبخشد و گاهى جبار است!
سبب سازی و سبب سوزی:
واژه سبب به معنی رسن و طناب است و تفکر سببیت (اعتقاد به قانون بقاى انرژى و ماده) برخاسته از ارتباط طناب و رسن بين اجسام باشد. و اينكه میان دو چیز که ظاهراً به هم مربوطند یک رشته و سببی را فرض است. و مذهبيون ميگويند كه
از آنجا که خدا نخستین حلقه یا حلقه اصلی است که تمامی زنجیر علیت محتوم بدو پیوسته است پس نباید در عالم اسباب (عالم مادى) متوقف ماند بلکه تقدیر خدای عزوجل فراتر و برتر از همه اسباب است. لذا هر گاه مشیتش اقتضا کند زنجیر علت ها و رشتة سبب ها گسسته میشود! اين تفكر مذهبى كه در دين يهود از ديگر اديان قويتر است، در دفتر نخست مثنوی با ذکر داستان « پادشاه جهودان که نصرانیان (ايرانيان)را میکشت از بهر تعصب» (و امروزه تاريخ تكرار شده است.) به مثنوى ناجوانمردانه تحميل گشته و به این نتیجه رسیده است که نظام سبب و مسبب تحت قدرت و اراده خداوند قرار دارد. زیرا اگر خدا بخواهد دینش را یاری کند همه نقشه ها و عوامل و اسبابی را که دشمنان برای نابودی دین فراهم کردهاند از بین میبرد.
صد هزاران نیزه فرعون را
در شکست از موسی با یک عصا
صد هزاران طبّ جالینوس بود
پیش عیسی و دمش افسوس بود
و يا:
از سبب سوزیش من سودایی یم
در خیالاتش چو سوفسطائیم
و از قول مولانا افكار و تفكرات جهل آلود خود را تحميل كرده و ميگويد: سبب اندیشی نوعی ظاهربینی است، چون تا انسان در عالم فرق است گرفتار احولیّت و دوبینی است. لذا برای هر پدیده ای علّت و سببی میطلبد ولی هنگامی که از عالم فرق به عالم وصل رسید جز خدا چیزی نمی بیند، اینجاست که سبب و مسبّب و علّت و معلول همه اوست.
چهار طبع و علّت اولی نیم
در تصرّف دائماً من باقیم
و سپس پا را از اين هم فراتر نهاده و ترجمه كلمه به كلمه آيه « الله یفعل ما یشاء » (آل عمران : ٣) و « اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (یس : ٨٢) را آورده و چنین میگوید:
حاکم است و یفعل الله ما تشاء
کو ز عین درد انگیزد دوا
کار من بی علت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
بحر را گویم که هین پر نار شو
گویم آتش را برو گلزار شو
کوه را گویم سبک شو همچو پشم
چرخ را گویم فرو در پیش چشم!
و ديگر نميگويد شايد رندى پيدا شد و گفت كه اگر دزدى كردم و يا فلانى را كشتم، به مشيت خدا بوده و بنده بيتقصيرم!
هدف اصلی مذهبيون از نفی نظام سببیّت (علم و دانش)بر حذر داشتن مخاطبانش، که عمدتاً عوام هستند، از قیاس کردن امر خدا با حیات مادى است و يافتن اينكه خدا از طبيعت جدا نيست. و برحذر داشتن آدمى به بازگشت به اصل خويش كه همان طبيعتى است كه خدا خلق كرده و نفى حواسّ ظاهری و پنج گانه با اين استدلال مسخره كه، حواس ما با پوسته ظاهری جهان آفرینش در ارتباط است و تا زمانی که باطن ما با باطن و حقیقت اصلی جهان مرتبط نشود این گونه انديشيدن(بازگشت به طبيعت آدمى) درواقع آفت معرفت است و انسان را از کسب آن بازمی دارد! ( و ديگر نمينويسد كه در راه ضديت با طبيعت آدمى، بعنوان مثال چه بسيار كشيش كاتوليك، كودك آزار گشته و چه بسيار طلاب در بشكه رفتند.) و در راه اصرار به كژ روى از قول مولانا مينويسد:
آن که بیرون از طبایع جان اوست
منصب خرق سبب ها آن اوست
بی سبب بیند نه از آب و گیا
چشم، چشمه ی معجزات انبیا
اینسبب همچونطبیباست وعلیل
اینسبب همچون چراغ است و فتيل
در تمامى مثنوى، مولانا ابیاتی را که بیانگر رابطه علمى و منطقى، علت و معلولی در روبنای جهان هستی است مطرح میکند و هدفش به کوشش و تلاش واداشتن انسان است برای رسیدن به کمال و خدا.
و حتى پيدايش و خلقت آدمى را، امر طبيعت دانسته و ميفرمايد: ابتدا جماد بودم( ماده) سپس تبديل به گياه، بعد حيوان و سپس به شكل آدمى، وجود يافتم. اينرا بوضوح نوشته چون به تطوّر و تکامل ماده معتقد است. و نظرات مولاى ما، در تكامل از مادّه به انسان ، در غرب ميشود، داروینیسم، و داروینیست های غربى با شعف بسیار ابیات معروف او را درباره تكامل نقل میکنند. و با استناد به ابیات مثنوی نظریه مولوی را در تکامل جهان و انسان چنین بازگو میکنند: ماده در گیاه مستحیل میگردد و گیاه میشود، گیاه نیز در حیوان مستحیل میگردد و حیوان میشود، حیوان نیز در انسان مستحیل میگردد و انسان میشود. در نظر مولوی هیچ تکاملی از راه تبدل اتفاقی نیست. به نظر او تکامل همان ایجاد نیازی متزاید است به توسع از طریق جذب در وجودی بالاتر.
و با دانستن اينكه مولانا حتى پيدايش آدمى را هم طبق قانون بقاى ماده و انرژى ميداند، چگونه ميتوان پذيرفت و قبول داشت كه وى با اين طرز تفكر، ابيات زير، و نظير آنرا بنويسد؟
چشم بر اسباب از چه دوختیم
هست بر اسباب،اسبابی دگر
انبیا در قطع اسباب آمدند
بی سبب هر بحر را بشکافتند
جمله قرآن هست در قطع سبب
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم
در سبب منگر در آن افکن نظر
معجزات خویش بر کیوان زدند
بی زراعت چاش گندم یافتند
عز درویش و هلاک بولهب
رفض اسباب است و علت و السلام.
تو ز طفلی چون سبب ها دیدهای
با سبب ها از مسبب غافلی
در سبب از جهل بر چفسیده ای
سوی این روپوش ها زان مایلی
مولانا ميفرمايد:
اين سزيد از ما، چنين آمد ز ما
ريگ اندر چشم چه افزايد؟ عما
آن سزد از تو أيا كحل عزيز
كو بيايد از تو هر ناچيز، چيز
ز آتش اين ظالمانت، دل كباب
از تو جمله اهد قومى بد خطاب
كان عودى، در تو گر آتش زند
اين جهان از عطر و ريحان آگنند
تو نه آن عودى كز آتش كم شود
تو نه آن روحى كه اسير غم شود
عود سوزد، كان عود از سوز، دور
باد كى حمله برد بر اصل نور
اى ز تو مر آسمانها را صفا
اى جفاى تو، نكوتر از وفا
زانكه از عاقل جفايى گر رود
از وفاى جاهلان آن به رود
عاقل آرد معرفت را در ميان
جاهل آرد، معرفت را بر زبان
دوستى با مردم دانا نكوست
دشمن دانا به از نادان دوست.