خرداد ۱۶، ۱۴۰۱

مایه رستگاری از نظر مولانا



مولانا در ادامه داستان خاربن و شماتت کهنسالان خبیث، برای اینکه آدمی به پیری برسد و خبیث نگردد، چگونگی پاکسازی جان و رسیدن به اخلاق نیکو را درس داده و سفارش میکند.
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
اولین گام در راه پیروزی در هر کاری شناخت موانع و سدهای آن کار است، و تا این موانع شناسایی نشوند، غلبه کامل امکان پذیر نبوده و یا بسختی ممکن میشود. گام برداشتن در راه راستی و موفقیت در این راه هم محتاج شناخت موانع و دشمنان راستیست. حضرت مولانا میفرماید، باید بدانی که تن و جسم تو بند و سد قوی و نیرومندی در راه رسیدن تو به دریای معرفت الهی است. چرا؟ چون تن و یا جسم آدمی برای زنده ماندن و ادامه حیات محتاج به عوامل مادیست. و آدمی برای رسیدن به این عوامل مادی، نیاز به تلاش و حرکت دارد. تلاش و تحرک محتاج اراده است و اراده آدمی که در کودکی، از تولد تا ۷ سالگی، شکل میگیرد بستگی تام و تمام به محیط زیست مناسب از دو بعد مادی و معنوی دارد. کودکی که در خانه ای از هم پاچیده و با پدر و یا مادری مضطرب و نگران و ناراحت و یا با فقر مادی بزرگ میشود، شخصیت محکمی برای زندگی در اجتماع را ندارد. و برای جبران کمبود اراده و شخصیت خود، بناچار دست بدامان مکر و پلیدی و یا بردگی میشود. چنین شخصی دربند تن و مایحتاج اوست. در این شخص تن بند قویست که او را از پرداختن به راستی باز میدارد.
بطور مثال، شخص تخریب شده، توانایی گفتن «نه» به دیگران را ندارد و بجای آن دروغ میگوید. دروغ که مانند آمیب ها بطور تصاعدی زیاد میشود و یک دروغ دو تا گشته و دو میشود چهار و چهار میشود شانزده و الاآخر، پس از مدتی موجب بیزاری شخص از خودش میگردد و کسی که از خودش ناراضی و بیزار باشد، بطور طبیعی از همه بیزار است، و این بیزاری را به اشکال گوناگون، مانند غیبت کردن، تمسخر کردن، خشم ، نفرت، کینه، ظلم و و و نشان میدهد. و طولی نمیکشد که فرد تبدیل به هیولایی میگردد که دیوهای زیادی را با خود حمل میکند.
قریب به اتفاق مردم، به دلایلی گوناگون، فاقد محیط رشد و نمو مناسب در کودکی بوده اند و بهمین جهت دربند تن و مایحتاج او هستند. و این یک مشگل مشترک دربین اکثر آدمیان است. اینرا نوشتم که مسکنی بنام «درد مشترک » را تزریق کرده باشم.
این معضل جوامع بشری است و مولاتا با آگاهی از این علم، اولین بند و سد را بند تن مینامد و متذکر میشود که اگر طالب زندگی نو و بهتری هستی، میبایستی طرح نو درانداخته و ابتدا از بند تن رها شوی. چگونه؟ حضرت مولانا ادامه میدهد.
لب ببند و کف پر زر برگشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا
۱- گوش دادن بیش از حرف زدن. یعنی وقتی به زبان بند و بست زده شود و لب از گفتار بیجا و بیهوده باز بماند، خیلی از دیوها مجال خود نمایی پیدا نمیکنند. گفتار نیک.
۲- عمل نیکو انجام دادن و به جای حرافی، کار خداپسند کردن. «کف پر زر برگشا» یعنی نیکوکاری کن. میفرماید، بجای اینکه اراجیف ببافی و مزخرف بگویی، سکوت کن و درعوض آن انرژی که بدین ترتیب ذخیره میشود را صرف عمل صالح کن. مثلا اگر دیدی شخصی زمین خورده است، بجای اینکه او را سرزنش کنی و بگویی، چشم باز کن و درست راه برو! دستش را بگیر و او را از زمین بلند کن. بجای اینکه بایستی و داد بزنی، ولش کن، ولش کن، برو جلو و بیگناهی را از چنگ عوامل ظلم نجات بده و مانع از این شو که او را به سیاهچال بندازند. کردار نیک.
۳- از تنبلی پرهیز کردن و تلاش را در راس زندگیت قرار دادن. «بخل تن» یعنی از تن، بمقدار کم مایه گذاشتن و خست نشان دادن و تنبلی کردن. «پیش آور سخا» دراینجا یعنی تلاش کردن و در استفاده از انرژی تن سخاوتمند بودن.
ترک شهوتها و لذتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
۴- ترک افراط و تفریط کردن. شهوت یعنی شکستن مرز. وقتی مرز کاری شکسته شود، میگویند شهوت عارض شده است. مولانا میفرماید، لذت بردن خوب است و واحب است و موجب رضای خداست، ولی لذت بردن نباید با افراط همراه باشد و بطور کلی در هر کاری شهوت داشتن و یا افراط و تفریط کردن، موجب تباهی است، حتی کار نیک، حتی عشق ورزیدن، حتی دوست داشتن، نباید با افراط توأم باشد. بنابراین چهارمین کاری که در راه راستی باید انجام داد، اجتناب از افراط و داشتن اعتدال است که یک ویژه گی مناسب و یا سخا و جوانمردیست.
این سخا شاخیست از سرو بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بهشت
۵- اعتدال و کنترل و از ریل خارج نشدن، درواقع درهای بهشت را بروی آدمی باز میکند و درست مانند این است که یکی از شاخه های درخت معرفت که در بهشت قرار دارد به آدمی هدیه داده شده است. و چه بیچاره و بینواست کسی که این شاخه را رها سازد و اسیر افراط گردد.
«چنین شاخی بهشت»، یعنی چنین شاخه و یا صفت بهشتی را ول کرده، رها کرد. بهشت در مصرع اول باغیست که سمبل خوشبختی جاودانیست و بهشت در مصرع دوم یعنی ول کردن، فرو گذاشتن. و مصدر آن هشتن است.
عروه الوثقی است این ترک هوا
برکشد این شاخ، جان را بر سماء
حضرت مولانا در منع شهوت و یا افراط و در تشویق و مزایای اعتدال ادامه میدهد و میفرماید:این یک کمربند ایمنی، یک جلیقه نجات و یا جلیقه ضد گلوله و یک تضمین و گارانتی برای خوشبختی آدمیست که از شهوت و تندروی بپرهیزد. عروه الوثق یعنی ستون وسط چادر، که موجب ایستادهگی چادر و خیمه میشود. و همچنین به یک دستآویز و یا دستگیره محکم گفته میشود که شخص آنرا گرفته و بدین ترتیب از سقوط خود جلوگیری میکند.عروه الوثقی همچنین یعنی، دلیل و منطق مستدل و غیر قابل انکار. و نام روزنامه ای بود که سید جمال الدین اسدآبادی منتشر می کرد.
مولانا میفرماید اعتدال را در زندگیت وارد کن تا برای خوشبختی یک دست آویز محکم داشته باشی و وقتی امنیت روحی پیدا کردی همان لذتی را که بهنگام سماء به آدمی دست میدهد را تجربه خواهی نمود،و جان تو به رقص درخواهد آمد.
تا برد شاخ سخاء ای خوب‌کیش
مر ترا بالا کشان تا اصل خویش
این اعتدال در هر کاری، که مولانا آنرا «شاخ سخاء» مینامد٫مثلا اعتدال در مالدوستی، پرخوری، خشم نفرت کینه عشق ورزی و و و موجب سعادتمندی آدمیست و او را بطرف رسیدن به اصل خویش راهبری کرده و به بالا میکشد.
یوسف حسنی و این عالم چو چاه
وین رسن صبرست بر امر اله
۶- صبور بودن. از نظر مولانا یکی دیگر از ابزارهای اخلاقی که به آدمی در راه رسیدن به خدا کمک میکند، صبر است. میگوید اخلاق نیکو مانند صورت زیبای یوسف است که در چاه وساوس دنیوی اسیر و گرفتار شده است و آن طنابی که میتواند این یوسف و یا این خصایل زیبا را از درون چاه بیرون بکشد و البته به فرمان خدا، صبر است.
یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شدست
ای یوسف خوشنام ما، ای کسی که طالب خدایی، طناب و یا رسن صبر را دو دستی چنگ بزن، چراکه این صبوری میبایستی از کودکی بتو آموخته میشد و اینک که تو بسن رسیدی اگر غفلت کنی و صبور نباشی برایت دیر خواهد شد.
در قسمت بعدی مولانا توضیح میدهد که چرا باید تذکیه و پاکسازی روحی کرد.