فروردین ۲۳، ۱۴۰۱

مصلح است و مصلحت را داند او


دزدكی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت می شمرد
وارهید آن مارگیر از زخم مار
مار ُكشت آن دزد خود را زار زار
مارگیرش دید پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختش
در دعا می خواستی جانم از او
كش بیابم مار بستانم از او
شكر حق را كان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها كان زیان است و هلاك
وز كرم می نشنود یزدان پاك
مصلح است و مصلحت را داند او
کان دعا را باز میگرداند او
وان دعا گوینده شاکی میشود
میبرد ظن بَد و، آن بَد بود
می نداند کو بلای خویش خواست
وز کرم حق آن بدو ناورد راست.
این حکایت از دفتر دوم مثنوی مولوی چندین نکته دارد:
۱- مال دزدی مانند ماریست کشنده و موجب عذابی هولناک برای طرار.
۲-آدمی براساس تفکرات خود پیش داوری و قضاوت میکند و نمیداند که خدا چیزهایی را میبیند که او نمیبیند و مطالبی میشنود که او نمیشنود و در بیشتر مواقع آدما حتی پرهیزگارترینشان از خدا شاکی میشوند که چرا خدا بدرخواستشان پاسخ مثبت نمیدهد، دیگر نمیدانند که آنچه خدا بخواهد همیشه بهترین است، هرچند بظاهر خسران باشد.
۳- عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.