اسفند ۲۹، ۱۴۰۰

هم اكنون شما در پسين روز سال


شگفتا نخستين شب فرودين
بزاد از پسين روز اسفند ماه
حريق شفق، ققنس سال را
ز نو زاد در خرمن شامگاه
ازين شب كه بوی زمستان دراوست
نيايد بهاران نو، باورم
الا ای درختان تاريك شب
من از روح باران پريشانترم
شما لرزه های تن خويشرا
فرو میتکانید درهم هنوز
من اما ز سوز زمستان دل
نيفشرده ام ديده برهم هنوز
الا ای درختان تاريك شب
شما در نخستين دم كائنات
زمين را بزير قدم داشتيد
زمينی چو پايان شطرنج، مات
شما چون سپاهی بهنگام فتح
به هر گام، بيرق برافراشتيد
ولی چون بگوش آمد آوای ايست
همه پای خود در زمين كاشتيد
چو در پيش تقدير زانو زديد
شما را جهان دست ياری گرفت
شما چاره را در سكون يافتيد
مرا دل، ره بيقراری گرفت
شما را سكون گر دل آسوده كرد
مرا بيقراری، مرادی نداد
زمين چون مرا مست خورشيد ديد
به نامردیم بند برپا نهاد
هم اكنون شما در پسين روز سال
من اندر نخستين شب فرودين
درختيم،اما، يكی بی بهار
يكی گل برآورده از آستين
بگوييد تا صبح ارديبهشت
برآيد ز آفاق تاريك من
مگر بركشد غنچه آفتاب
سراز شاخساران باريك من.
نادر نادرپور