میفرماید جان آدمی درواقع نفس یا دمیست از روح پروردگار که بعنوان امانت در نزد او قرار داده میشود تا با او در سفری بر روی زمین همراه باشد.
آسمان با امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند
هدف زندگی آدمی درواقع یک مبارزه برای نگاهداری این امانت و حفظ آن از آلودهگیست، تا زمان تحویل بی کم و کاست به صاحب اصلیش برگردانده شود تابدین ترتیب امانتدار در کنار پروردگار زندگی جاودان یابد.
خدا گفت: همنشینی با من در توان تو نیست.
آدم گفت: امتحانم کن.
پس خدا ذرهای ازروح خود را همنشین او ساخت تا او را بیازماید.
زمانی که جان رو به پلیدی و پلشتی آورد، و امانتدار بار امانت را تاب نیاورد، هنوز امید برای نجاتش هست ولی اگر جان از دست رفت(به اهریمن فروخته شد) دیگر نه برگشتنیست نه دوباره در کالبدی دیگر زندگی از سر میگیرد و نه بهیچ طریقی نجات مییابد. جان تبدیل به غباری میشود که در فضای نامتناهی محو میگردد. امانتی که تبدیل به هیچ و پوچ میگردد و پس از آن دیگر چیزی نیست.