اسفند ۱۷، ۱۴۰۰

روز زن بر تمامی زنان گیتی فرخنده باد




این منم زنی تنها در
آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و اینزمان خسته مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده
از دو سوی گلوگاهش بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش
آن هجای خونین را تکرار می کنند
سلام، سلام
و من به جفتگیری گلها می اندیشم
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه میشود به آنکسی که میرود
اینسان صبور سنگین سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود بمرد گفت که او زنده نیست
او هیچوقت زنده نبوده ست
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت میچرخند
و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود بقصر قصه ها بردند
و کنون دیگر دیگر چگونه یکنفر
برقص برخواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است
و بوییده است
در زیرپا لگد خواهد کرد؟
ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی
در انتظار روز میهمانی خورشیدند.
فروغ فروخزاد افتخارزن ایران