آذر ۱۶، ۱۴۰۰
بشنو ز دانا این داستان
کاروانی از مردم کاشان که بحسن و خوشدلی معروفند، بحاکم شهر شکایت بردند که دو راهزن کاروان صد تنه آنان را غارت کردند. حاکم بتعحب پرسید: چگونه صد کس از پس دو تن برنیامدند؟ یکی از آنان در پاسخ گفت: آنها دو تن بودند باهم، ما صد تن بودیم بی هم و تنها.
حسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت
آری باتفاق جهان میتوان گرفت. حافظ
دولت همه ازاتفاق خیزد
بی دولتی از نفاق خیزد
دو دل یک شود بشکند کوه را
پراکندگی آورد انبوه را. سعدی
دو دوست باهم اگر یکدلند درهمه کار
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
نظیر این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه نمیبرند
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ای پسر دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یکتن بصد بدی نگرند.
ز دانا تو نشنیدی این داستان
که برگوید از گفته باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را باد ماند بمشت. فردوسی
آب را چون مدد بود هم از آب
گلستان گردد آنچه بود خراب. سنائی
صد هزاران خیط یک ترا نباشد قوتی
چون بهم برتافتی اسفندیارش نگسلد. سعدی
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.