اول بنا نبود که عاشق کشد کسی,
آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد .
شیعه گوید:
اول بنا نبود که عاشق کشد کسی,
آتش بجان شمر فتد کاین بنا نهاد!
بنا برعلم آخوند شیعه, شمر کسی است که آب را بروی حسین امام سوم شیعیان بست و مزاح این گفته آنجاست که , معنای شمر به پارسی یعنی حوض آب!
(شمر در نوشتن یکی است در تلفظ دگرگون.)
سواستفاده و تحریف از تاریخ, فرهنگ و ادبیات ایران تازگی ندارد, پیش از اینها فرانسه و انگلیس این راه را رهبر شدند, پس از آن هم برای نوکران ترک و عرب خود تاریخ نوشتند. امروز وقتی کتب قدیمی پارسی را که چند باره نویس شدهاند, را میخوانی و با ادبیاتی که پر از نفرات از ایران و ایرانی است و پر از تعریف از ترک و عرب و فرنگی است, روبرو میشوی از این همه حماقت بربرها خندهات میگیرد.
شمر= حوض خرد و کوچک حوض . حوض کوچک و تالاب . آبگیر خرد. آبگیر. آبدان . غفج . آبگیر خرد و شاید بمعنی آبگیر بزرگ هم اطلاق می شده . (از فرهنگ لغات شاهنامه ). ژی . آبکند.
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی . شود طعمش بد ازآرام بسیار.
تو برکناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کنارههای شمر.
فرخی .
گر هنر باید هست ار که سخا باید هست
بقیاس عدد قطره ٔ باران به شمر.
فرخی .
پادشا باش و ولی پرور و بدخواه شکر
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها برسر سنگین مراجل .
منوچهری .
وآنگه که فروبارد باران بقوت
گیرد شمر آب دگر صورت و آثار.
منوچهری .
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
منوچهری .
آن دایره ها بنگر اندرشمر آب
هرگه که در آن آب چکد قطره ٔ امطار.
منوچهری .
رنگ را اندر کمرها تنگ شد
جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه .
آبی که جز دل وجان آن آب را شمر نیست
جز بر کنار آن آب یاقوت بر شجر نیست .
ناصرخسرو.
آنکه زی دانا دریای خرد خاطر اوست
اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است .
ناصرخسرو.
ز بیم تیغ چو تو بگذری به آذر و دی
زره به روی خود اندرکشند هر شمری .
ناصرخسرو.
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود.
مسعودسعد.
ز توبه ٔ دل رویم همی کند چون زر
ز آب چشم کنارم همی شمر دارد.
مسعودسعد.
چرخ با قدر او زمین گردد
بحر با طبع او شمرباشد.
مسعودسعد.
قدر او چرخ گشت و چرخ زمین
طبع او بحر گشت و بحر شمر.
مسعودسعد.
از آتش فراق دل آتشکده شده ست
وز آب این دو دیده کنارم همی شمر.
مسعودسعد.
آب جوی ار ز بحر بازگری
بحر از آن سپس شمر شمری .
سنایی .
نبود از عفونتی خالی
آب صافی که در شمر باشد.
(از مقامات حمیدی ).
دیده ٔ چون عبهرش دیدم شمر شد چشم من
گر شمر شدچشم من از بهر آن عبهر سزد.
سوزنی .
در جنب رای روشن و کف جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شمر.
سوزنی .
گردون بر نتایج کلکت بود عقیم
دریا بر لطائف طبعت بود شمر.
انوری .
کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید
چشمه از چشم گوزنان چو شمر بگشایید.
خاقانی .
چه عجب زآنکه گوزنان زلعابی برمند
که هزبرانش در آب شمر انداخته اند.
خاقانی .
چون دل تو گفته باشم سخن از جهان نگویم
که چو بحر برشماری سخن از شمر نیاید.
خاقانی .
گرنه خزف شد خریف از چه تلف میکند
بر شمر از دست باد سیم و زر بیشمار.
خاقانی .
گفته ٔ من به فال دارد از آنک
مدد بحر جز شمر نکند.
ظهیر فاریابی .
زین راه چو بگذری نشان نیست
چه لایق هر قدم شمربود.
عطار.
- مرغ شمر ؛ مرغ آبگیر. مرغابی :
مرغ شمر رامگر آگاهی است
کآفت ماهی درم ماهی است .
نظامی .
جوی کوچک و خرد. جدول آب . جوی خرد.
آب ایستاده در شکافهای سنگ . هر جای که آب ایستاده باشد از زمین و کوه و پای درخت خواه آب باران بود و یا جز آن . نوردآب و گرداب .سرشیر و قیماق . سرشیر که به هندی ملایی گویند. رازیانه . رازیانج . شمار.