اینجهان ساکت و زیبا شده تا آمدهای
بیشتر عاشق و شیدا شده تا آمدهای
دل همه فکر خودش بود و بسی غرق طمع
نگران همه عالم شده تا آمدهای
داشت میمرد زمین زانهمه بیمهری ما
نفسی آمد و زنده شده تا آمدهای
رفته بود عشق و محبت ز دل و خاطره ما
همچو مهمان عزیزی شده تا آمدهای
مست پیروزی خود بود بر عالم بیداد
رویش از هیبت تو کم شده تا آمدهای
همه جا داشت خرافات خدایی میکرد
مات و درمانده و عاجز شده تا آمدهای
فکر آزادی انسان ز ستم بود محال
تازگی قابل مطرح شده تا آمدهای
یک تلنگر بشعور همه باید میخورد
یک کم عالم بخودش آمده تا آمدهای.
صادق ستوده