سرنوشت آدمی سرنوشت همان عقابی است که در یک قفس ۴ متری موش مرده میخورد! غمگینترین، نفرت انگیزترین، بیرحمانهترین وغیر بشریترین اختراع و یا ساختهای که آدمی تاکنون به آن هستی بخشیده، نه تنها ساخت و سازها و ابزار کشتار دسته جمعی، بمبهای اتمی و شیمیایی و فرستادن تروریست بکشورهای دیگر، بلکه ساخت مکانی شرم آور بنام باغ وحش است.
باغ وحش مسکو شاید یکی از بزرگترین و شلوغترین باغ وحشهای اروپا باشد. و از نظر معماری یکی از زیباترین آنها. ولی هیچکدام از اینها نمیتواند زشتی شکنجه موجودات بیگناهی را که مانند آدمی وحشی و بربر نیستند را بپوشاند. و سپس آدمی از خود میپرسد، اصولا چرا آدمها چنین شکنجه گاهی را بنام باغ، آنهم باغ وحش!! ساخته اند؟ اگر منظور دیدن و شناختن موجودات دیگر- بنام وحوش! و یا حیوانات باشد، که اینکار را میتوان با دیدن فیلمها، عکسها، مجسمهها و نمونههای مصنوعی بخوبی انجام داد. پس مطابق معمول، میبایستی منظور از ساخت چنین مکانی را، ستایش و رسیدن بخدای بشر ، یعنی پول و مال دانست . خدایی که آدمی برای پرستش آن، به انجام هرگونه عملی تن میدهد.
پیش از ادامه و جلو بردن مطلب، اینرا بنویسم که من نه سفرنامه نویسم و نه حوصله اینکار را دارم و تنها تلاش دارم، آنچه که در سفر به مسکو بر روی من اثر و رد گذاشته را اینجا یاداشت کنم. یکی از این رد پاها، دیدن باغ وحش مسکو است. اینکه چرا اینکار را کردم و اصولا چرا بدیدن این مکان رفتم را نمیتوانم با هرگونه عذر و بهانهای توجیه کنم. اینکه روز رژه ارتش بود و اکثر جاهای توریستی به دلایل امنیتی در شهر مسکو بسته بود و دیدن ابزار و ارتشی که بمنظور کشتار(شاید هم دفاع از خود) ساخته شده، به هیچ عنوان جالب نمینمود و و و، هم نمیتواند بهانه قابل دفاعی باشد. تنها میتوان گفت که گاهی از آدمی اعمالی سر میزند که نفرت انگیز است، بدون اینکه کلا خودش حالیش باشد. و شاید هم موجودات آنجا مرا صدا زدند، تا امروز بنشینم و این مطلب را نوشته و صدای آنان را بگوش دیگران برسانم!
بهرحال در یک روز آفتابی و بسیار گرم، احمق شدم و راهی دیدن باغ وحش مسکو گشتم. پس از پرداخت ورودی و عکسبرداری از نقشه باغ وحش بمنظور رهنما، شروع به دیدن قفسهای خالی نمودم! چرا خالی؟ چون حیوانات بینوا از زور گرما بهر گوشهای پناه برده و خود را پنهان ساخته بودند. ( ما از این داستان نتیجه میگیریم که در روزهای گرم تابستان نباید به باغ وحش رفت!!) پس از دیدن دهها قفس خالی به یک قفس کوچک که شاید بیش از ۴ متر مربع نبود، رسیدم و انتظار داشتم که در این قفس یک موش و یا حیوانی در حد قفس ببینم که با کمال تعجب بر روی قفس، تابلوِ "اینجا جایگاه عقاب است" را خواندم. و غم انگیزتر از آن دیدن خود عقاب بود که بروی شاخهای نزدیک بزمین نشسته و به دیگران نگاه میکرد. در زیر پای عقاب چندین موش مرده انداخته شده بود. عقاب با دیدن من و دیگران، بمنظور سرگرم ساختن ما!! شروع به ازهم دریدن یکی از موشهای مرده نمود بدون اینکه حتی تکهای از موشِ مرده را قورت دهد. از دیدن این صحنه به آنچنان احساس تلخی رسیدم که نه تنها چهرهام درهم ریخت بلکه روحم هم مچاله و چروک شد.
کمتر از ۲۰۰ سال پیش باغهایی معروف به باغهای پارسی در دنیا موجود بود(۱) که نظیر آنها دیگر هیچگاه ساخته نشده است.
و این باغها مانند باغهای امروزه که بطور مصنوعی و با کاشتِ انواع اقسام گلها از سراسر دنیا - یعنی بدون در نظر گرفتن جایگاه اصلی رشد و نمو این گیاهان ، بلکه تنها بمنظور زیبا سازی - در کنار هم قرار میگیرند، ساخته نمیشدند.
بلکه باغهای معروف پارسی در واقع پرورش و توان بخشی به تکهای از طبیعت محلی، با احترام به گیاهان و موجودات زنده آن منطقه ، میبود و در اصل تلفیقی بود از انواع و اقسام گیاهان و جانوران بومی ، با ساختههای زیبای انسانی مانند ، حوضها و استخرهای زیبای کاشی کاری و نقاشی شده و فوارههای زیبا، و مجسمههای مرمری و و و که برای آدمی روح پرور و دلگشا بوده و گلستان و بوستان نامیده میشدند. بهمین دلیل است که امروزه وقتی به نقاشیهای باقی مانده نقاشان پارسی نگاه میکنی، انواع گیاهان و حیوانات را در کنار آدمیان میبینی که در صلح و آرامش بدون اینکه از طرف آدمیان در قفسها شکنجه شوند، میزیند.
اما آنچه که در ساخت شکنجگاه حیوانات بنام "باغ وحش" که از ساختهها و اختراعات وحشی هاست، بیش از هر مطلب دیگری - دراین رابطه - تو ذوق زننده و خنده دار و مسخره است، نامی است که وحشیها بر روی باغ گذاشته اند. یعنی آنکه رفته حیوان بیگناهی را از سرزمین خود دور ساخته در زندانی تنگ و ننگین زندانی ساخته و شکنجه میکند، متمدن نامیده شده و قربانی را وحوش نامیده اند!! همه چیزشان به همین اندازه احمقانه و مسخره و بیمعنی و واژگون و صد در صد ضد حقیقت است.
..................................................
(۱)- باغهای معروف پارسی مانند کتابخانه ها، کاخ ها، بازارها و شهرهای آباد و پر رونق و زیبای پارسی، در زمان جنگ جهانی اول و دوم، توسط وحشیها و بربرهای انگل ساکسون، گل، ویکینک، ترک و عرب سوزانده، ویران و نابود گشت. و امروزه تاریخ و فرهنگِ سرزمینهایی که این وحشیها با کشتار ساکنان اصلی آن تصاحب و مال خود کردند، و امروزه بنام انگلیس و فرانسه و شمال اروپا و ترکیه و عربستان شناخته میشوند، به نام وحشیها و جنایتکاران که با مریضیهای خود به این سرزمینها دست یافتند، ثبت گشته است و این وحشیهای بربر که تنها هنرشان مال اندوزی حریصآنه، حیله گری و جنایت و توحش است، خود را وارثآن پارسهای اهورایی و پارسا میدانند. و آدمی خندهاش میگیرد وقتی کاخ نتردام که ساخت پارسها با معماری پارسی است (و نمونههای آن در سراسر دنیا دیده شده و وجود دارد و حکایات از یک امپراطوری میکند) سوخته میشود، فرانسوی وحشی غمگین شده و اعلام میکند که این ساخته از پدرانش به او ارث رسیده است! همانگونه که وقتی مولانا که یک شاعر و فیلسوف پارسی است بنام ترکِ وحشی که یک کلمه پارسی نمیداند به ثبت میرسد، آدمی از خنده ریسه میرود. و یا مکّه که ساخت ایرانی است به نام قبله اعراب، سالانه محل درامد نجومی برای اعراب میگردد. و و و