برای هر واژهای یک تعریف ساده وجود دارد و بس. بقول سهراب آب را گل نکنیم، همه چیز را درهم و پیچیده و نارسا نسازیم که فهمیدنش محتاج ذن باشد. همانکاری که با کتب با ارزش و گرانبهای دانشمندان و متفکران ایرانی کردند تا این ملت بحال و احوال امروز دچار گردد و درنتیجه عقبماندهترین قشر بیابانی و بربر بر سرش حکومت کنند. پیش از اینکه دوباره بصحرای کربلا بزنم، برگردیم به واژه ها.
برای هر واژه، فقط و فقط یک تعریف ساده وجود دارد. مثلا اگر از یک میلیارد مردم بپرسید که زیبائی را چگونه تعریف میکنند، شاید بدون اغراق بیشتر نزدیک بهمه آنها، زیبائی را بقسمی تعریف کنند که خود هیچ باوری به آن ندارند. شاید برخی برای زیبائی بدنبال مثالها بگردند. مثلا بگویند گلها زیبا هستند. طبیعت زیباست. عشق، محبت، مادر زیباست و الا آخر.
ولی من میتوانم ثابت کنم که یک دماغ بیش از حد گنده، زیباست. چرا که از نظر من زیبائی یعنی "بوجود آوردن یک احساس خوب". و هر پدیدهای که بتواند در آدمی یک احساس خوب برانگیزد، به آن پدیده، زیبا میگویند. بهمین دلیل از نظر یک کودک، مادری که صورتش بر اثر جذام متلاشی شده، زیباست، چون در او یک احساس خوب بوجود میاورد. اکثر آدما وقتی یک دماغ بیش از حد چاق را میبینند، پیش خود میگویند: عجب دماغی! و بلافاصله لبخند میزنند. و این لبخند نتیجه هرچه باشد، نمایانگر یک احساس خوب است.
در نتیجه زیبائی یعنی برانگیختن یک احساس خوب در آدمی.
و یا واژه "آدم خوب". به چه کسی صفت خوب تعلق میگیرد؟ "آدم خوب" هم تعریف سادهای دارد و بهرکسی که آزارش بموجودات دیگر نرسد، آدم خوب میگویند. آدمی که نه به قلمی نه به قدمی و نه با سخنی نه نگاهی و نه ترفندی دیگری را نمیازارد. و اگر بهر دلیلی، مثلا بگوید، اینها دشمنان من هستند، و یا اینها ظالمانند ، و یا اینها بمن بدی کردند، و یا چون از کودکی بمن ظلم شده، و یا دلایل دیگری از ایندست، بکسی آزار رساند، دیگر جز آدمِ خوب بحساب شمرده نمیشود. این دلایل و دیگر بهانهها را تنها میتوان در دادگاه عدل الهی برای "بد بودن و بدی کردن"، ارائه داد و مثلا درخواست مجازات سبکتری کرد. ولی هیچگاه، هیچ دلیلی نمیتواند، فعل بدی را پاسخ گوید و یا تبرئه و یا تائید کند.
و آنچه که متاسفانه بما برمیگردد، و در برگشت آن هیچ تردیدی وجود ندارد، محصول پندار بد، گفتار بد و کردار بد ماست.