آب را گل نکنیم
در فرودست انگار
کفتری میخورد آب
یا که در بیشه دور
سیره ای پر میشوید
یا در آبادی
کوزه ای پر میگردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان
میرود پای سپیداری
تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید
نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالادست، چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان
گاوهاشان شیرافشان باد
من ندیدم دهشان
بیگمان پای چپرهاشان
جا پای خداست
ماهتاب آنجا
می کند روشن پهنای کلام
بیگمان در ده بالادست
چینه ها کوتاه است
مردمش میدانند که شقاق چه گلیست
بیگمان آنجا آبی، آبیست
غنچه ای میشکفد
اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
کوچه باغش پر موسیقی باد
مردمان سر رود، آب را میفهمند
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
چکامه " آب "، کتاب حجم سبز ، ۱۳۴۶
سهراب سپهری