آسمان، آبی
آب آبیتر
من در ایوانم، رعنا سر حوض
رخت میشوید رعنا
برگها میریزد
مادرم صبحی میگفت:
موسم دلگیریست
من به او گفتم:
زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند
من ودا میخوانم، گاهی نیز
طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری
آفتابی یکدست
سارها آمدهاند
تازه لادنها پیدا شدهاند
من اناری را، میکنم دانه، بدل میگویم:
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود
میپرد در چشمم آب انار
اشک میریزم
مادرم میخندد
رعنا هم.
چکامه " ساده رنگ "، کتاب حجم سبز ، ۱۳۴۶
سهراب سپهری