ابری نیست
بادی نیست
مینشینم لب حوض
گردش ماهیها
روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بیابر
اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک
لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس
چه نوازشها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند
صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی
پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم سبزهای را بکنم خواهد مرد
میروم بالا تا اوج
من پُر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت
من پُر از فانوسم
من پُر از نورم و شن
و پُر از دار و درخت
پُرم از راه، از پل، از رود، از موج
پُرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست.
چکامه "روشنی، من، گل، آب "، کتاب حجم سبز، ۱۳۴۶
سهراب سپهری