نوری به زمین فرود آمد
دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم
ازکجا آمده بود؟
بکجا میرفت؟
تنها دو جاپا دیده میشد
شاید خطایی پا بزمین نهاده بود
ناگهان جاپاها براه افتادند
روشنی همراهشان میخزید
جاپاها گم شدند
خود را از روبرو تماشا کردم
گودالی از مرگ پر شده بود
و من در مرده خود براه افتادم
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم
شاید از بیابانی میگذشتم
انتظاری گمشده با من بود
ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم
دو جاپا هستیم را پر کرد
ازکجا آمده بود؟
بکجا میرفت؟
تنها دو جاپا دیده میشد
شاید خطایی پا بزمین نهاده بود.
سهراب سپهری