بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد بدلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد ۱
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد
مهی آمد مهی آمد که دفع هرغبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند
می ای آمد می ای آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد
شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کزینجا خود نرفته است او
ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد
و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش بنطق آمد
رها کن حرف بشمرده که حرف بیشمار آمد.
مولانا
.........................................................
(۱)
صداع : دردسر. وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد.
چو گل بیش ندهم سران را صداعی
کنم بلبلان طرف را وداعی .
خاقانی .
باول نشاط شراب آن نیرزد
که آخر خمارم رساند صداعی .
خاقانی .
بجان شاه که درمگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است .
خاقانی .
کار جز باده و شکارت نیست
با صداع زمانه کارت نیست .
نظامی .
پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی
فراکنند یکی را که کار او بگذار.
کمال اسماعیل .
از صداع و ماشرا و از خناق
وز زکام و از جذام و از فواق .
(مثنوی ).
گفت خاموش از این سخن زنهار
بیش از این زحمت و صداع مدار.
سعدی .