وقتی سخن از خوشی و خوشبختی پیش میاید، بطور معمول آدمی بفکر جشن و سرور و مادیات و مقام و قدرت و عشق و امثالهم میافتد. ولی اگر بواقع این فاکتورها دلیلی برای خوشبختی بود، چگونه است که آدمی بدنبال مطلبی دیگر همه مادیات و دارایی ها- بهشت - و خالق و خدایِ خود و عشق و حوای خود و در یک کلام همه هست و نیستش را بخاطر یک جو، و یا گندم و یا یک عدد سیب ناقابل رها میسازد؟
و چگونه است که در دنیای بازرگانان روح و معامله گران با ابلیس و دارا ها، هنوز آنچنان شوم بختی موجود است که با هیچ مادیات و مطالب دنیوی رفع شدنی نیست؟
پس براستی خوشبختی چیست؟
از نظر من خوشبختی معنای بسیار سادهای دارد. از نظر من هرگاه آدمی دچار احساسی خوب و رضایت بخش میگردد، همان لحظهای که آن حال خوش را تجربه میکند، همان یک آن -خوش وقتی- خوشبختی نامیده میشود و دیگر هیچ.
و آنچه که در واقع آدمی بدنبال بدست آوردن آن است رسیدن بهمان دم است. و در اینراه و رسیدن به این مقصود، راه و بیراه میرود. بسیاری تصور میکنند که اگر به پول زیاد، قدرت و یا جاه و مقام برساند، میتوانند این لحظه را همیشگی و یا دستکم طولانی تر کنند! درحالیکه میبایستی این واقعیت را پذیرفت که خوشبختی هم مانند همه پدیدههای این دنیا و آن دنیا دارای زمان و عمر محدودی است و میتواند مانند ارگاسم و لذت جنسی کوتاه و گذرا باشد. و امیدواری بیهوده است که میتوان برای آدمی هم مانند خرچنگها ارگاسمی خلق کرد که بجای چند ثانیه ۲۴ ساعت طول بکشد.
نه خوشبختی نزد اکثر مردم طولانی و پایدار نیست. و چرا خوشبختی نمیتواند نزد اکثر آدمیان پایدار باشد؟ زیرا که آدمی موجود گل و گشاد و بیمرز و در و پیکر و چاه ویلی است که نه ارضا شدنی است، نه سیر شدنی است و نه پایان و ساحلی برای خواستهها و آرزوهایش موجود است. بزبان همگان، هر چه به آدمی بدهی بازهم او را کمست و آدمی بدنبال خواسته دیگری، بهشت را به ارزنی میفروشد.
دو اینکه اصولا اگر آدمی شوم بختی را در کنار روزگار خود نداشته باشد، معنایی برای خوشبختی نخواهد شناخت. در نتیجه بجای سر بسنگ کوبیدن، و حرص زدن و روزگار دیگران را تباه ساختن و پلیدیها نمودند و تنها برای خود حق حیات و هستی و زیست قائل شدن- و یا همان ابلیسی شدن که از درگاه خوشبختی رانده شده است- باید بهمان دمی بسنده کرد که آدمی را راضی میگرداند. چرا که نه تنها حاصل عمر ما بلکه در واقع عمر جاودان همین یک دم است و بس. و یا بقول خیام کبیر:
شادی بطلب که حاصل عمر دمیست
هر ذره زخاک کیقبادی و جمیست
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمیست.