ایکیگای مفهومی در زبان ژاپنی است که معنای آن "دلیلی برای بودن" است. براساس فرهنگ ژاپنی (en) هر فرد یک ایکیگای دارد. یافتن ایکیگای، نیازمند جستجوی عمیق و طولانی در خود است. در فرهنگ ژاپنی، باور این است که یافتن ایکیگای هر فرد، در زندگی فرد، قناعت میآورد و بزندگی وی معنا میدهد. بعنوان مثال در کار، سرگرمی، و بزرگ کردن کودکان.
ایکیگای ترکیب دو واژه ژاپنی است: واژه ایکی ( 生き) به معنی "زندگی" و "زنده"، و واژه کای ( 甲斐) - که بر اثر تلفظ بعد از واژه قبلی، گای تلفظ میشود - به معنای اثر، نتیجه، میوه، ارزش، کاربرد، و - در موارد محدود به معنی - فایده. ترکیب این دو واژه یعنی معنایی برای زندگی (زنده بودن)، معنای زندگی (کردن)، چیزی که به زندگی ارزش زندگی کردن را میدهد و همچنین دلیلی برای بودن.
فرهنگ اوکیناوا، ایکیگای را بعنوان "دلیلی برای برخاستن در صبح" و به معنی دلیلی برای لذت بردن از زندگی، آموزش میدهد. در یکی از سخنرانیهای تد، دن بیوتنر (en)، ایکیگای را بعنوان یکی از دلایلی مطرح کرد که باعث میشود انسانها در برخی مناطق جهان زندگیهای طولانی داشتهباشند.
واژه ایکیگای معمولاً برای اشاره بمنبع ارزش در زندگی یک شخص یا اشاره بچیزهایی که زندگی یک شخض را ارزشمند میکنند، استفاده میشود. همچنین از این واژه برای اشاره بشرایط ذهنی و روحانی بکار میرود که تحت آنها اشخاص احساس میکنند که زندگی آنها ارزشمند است. این شرایط لزوما بشرایط اقتصادی یک شخص یا شرایط کنونی اجتماع مربوط نیست. حتی اگر کسی احساس کند که شرایط کنونی تیره است، ولی در ذهن خود هدفی داشته باشد، ممکن است ایکیگای را احساس کند. رفتارهایی که باعث میشود که ایکیگای را احساس کنیم، کارهایی نیستند که مجبور به انجام آنها میشویم؛ این رفتارها خودبخود و طبیعی هستند.
در مقالهای با عنوان "ایکیگای: فرآیند اجازه روی دادن فرصتهای شکوفایی شخص"، کوبایاشی سوکاسا (Kobayashi Tsukasa) میگوید "مردم تنها در شرایطی میتوانند ایکیگای واقعی را حس کنند که براساس بلوغ شخصی، ارضای امیال مختلف، عشق و شادی، نشست و برخاست با دیگران، و نوعی از حس ارزش در زندگی، بسمت خودشناسی پیشرفت کنند.
بنابر فلسفه پارسی، هرآدمی همانگونه که برای ادامه حیات مادی احتیاج بخواب و خورد و خوراک داشته و نیازمند به ۴ عنصر اولیه، آب و هوا، خاک(آنچه که از خاک به دست میاید، مثلا خوراک) و آتش (انرژی)، میباشد، بهمین میزان هم برای داشتن یک زندگی انسانی نیازمند به انگیزه و شور و نشاط و معنا است. آنچه که بخش عمده این نیازمندی را شامل میگردد، عشق است. و این عشق میتواند بهر امر مادی و یا غیرمادی باشد، مثلا عشق به انسانی دیگر، عشق به فرزند، عشق بخودِ زندگی، عشق بکار، عشق بخود و حتی عشق به پلیدی. در نتیجه داشتن عشق بهر چیزی بهتر از تهی بودن از آن است. چرا که نیروی عظیم حرکت بجلو را همین عشق باعث میگردد. بنابر اعتقاد بسیاری، آدمی برای اینکه صبحها ازجا برخیزد نیاز بدلیل و انگیزه دارد. درحالیکه اینطور نیست. چرا که گاهی آدمیانی را میتوان دید که بهیچ چیزی عشق ندارند، ولی با اشتیاقی زیاد بدنبال زندگی روزمره هستند. اینگونه افراد که بیش از دو سوم مردم دنیا را تشکیل میدهند، براساس غریزه زندگی میکنند. غریزه "زنده ماندن بهرقیمتی" از پلیدیهایی است که مغز آدمی و بطورکلی هرجانداری درانجام آن استاد است. اینگونه افراد و آدمیان درطول ۲۵۰ سال اخیر که دنیا بدست بربرها ادارهٔ میگردد، براثر جنگهای بیشمارِ بیمعنی، قحطی و گرسنگی، قتلعامهای گسترده، ستم و ظلمهای بربرمنشانه، همزیستی با بربرهای وحشیِ آدمخوار که متاسفانه قدرت در دست دارند، فطرت انسانی خود را از دست داده و بطور طبیعی تنها به "زنده ماندن" فکر میکنند. و آدمی که فطرت انسانی خود را از دست بدهد، با هیچ خدایی درست شدنی نیست و ماهیت آدمی نمیگیرد، حتی اگر هزار دستور عمل و نسخه ژاپنی و چینی و غیره را بدستش بدهید. حتی اگر یک قرن ریاضت کشیده و در معبد بدنیای معنوی بپردازد. و یا در لباس مذهب و دین از دنیای مادی بظاهر دوری جوید. (نگاه کنید به اعمالی که آخوند و مربیان اسلام و کودک آزارهای کشیش مسیحی و خاخامها انجام میدهند. این جانوران فطرت از دست دادهاند و بهیچ طریقی هم دوباره آدم نخواهند شد.)
آندسته اندک از آدمیان که هنوز کورسویی معنا در زندگیشان باقیمانده( اکثرا جوانانی که متعلق بجهانی بجز جهان مطلقاً منحط غرب هستند جز این گروهند.) پس از عشق بکمک آتشی که در روحشان زبانه میکشد، شور و شوقی که بطور خدادادی در درون آدمیان پنهان است، روزگار را سپری میکنند. و آن آتش انگیزه زندگیشان است و با اینکه کافی نیست ولی به از هیچ است.
پس از این دو، یک "هدف مشخص" در زندگی، میتواند، انگیزهای برای ازجا برخاستن و ادامه زندگی باشد. هر هدفی میتواند برای آدمی انگیزه ساز باشد، حتی انتقام. آدمی که هیچ از اینها را ندارد، یا به پلیدی رو آورده و کارهایی انجام میدهد که ابلیس را رو سپید میسازد، و یا خودکشی کرده و رسالتش را رها میسازد و یا در گوشهای با رنج و عذاب و بمرور فرسوده گشته و میپوسد.