در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمیآمیخت
و کسی کس را نمیدید از ره نزدیک
یکنفر از صخرههای کوه بالا رفت
و بناخنهای خونآلود
روی سنگی کند نقشی را
واز آن پس ندیدش هیچکس دیگر
شسته باران رنگ خونی را
که از زخم تنش جوشید و روی صخرهها خشکید
از میان بردهست طوفان نقشهایی را
که بجا ماند ازکف پایش
گرنشان ازهرکه پرسی باز
برنخواهد آمد آوایش
آنشب
هیچکس از ره نمیآمد
تا خبر آرد ازآن رنگی که درکار شکفتن بود
کوه سنگین، سرگران، خونسرد
باد میآمد، ولی خاموش
ابر پر میزد، ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخنهای دست آشنای راز
رفت تا برتخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید، کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را
که حک شد روی آن درلحظهای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان میماند
امشب
باد و باران هردو میکوبند
باد خواهد برکند ازجای سنگی را
و باران هم
خواهد ازآن سنگ نقشی را فروشوید
هردو میکوشند میخروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده برجا استوار
انگار با زنجیر پولادین
سالها آنرا نفرسودهاست
کوشش هرچیز بیهودهاست
کوه اگر برخویشتن پیچد
سنگ برجا همچنان خونسرد میماند
و نمیفرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخرههای کوه بالا رفت
در شبی تاریک.
سهراب سپهری
(Ben l'Oncle Soul « I've got you under my skin » (Frank Sinatra cover