زخم شب میشد کبود
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را میسود
نه صدای پای من همچون دگر شبها
ضربهای برضربه میافزود
تا بسازم گرد خود دیوارهای سر سخت و پا برجای
با خود آوردم ز راهی دور
سنگهای سخت و سنگین را برهنهپای
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هرچه میآید بچشمان پست
و ببندد راه را بر حمله غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان میبست
روز و شبها رفت
من بجا ماندم دراینسو
شسته دیگر دست ازکارم
نه مرا حسرت به رگها میدوانید آرزویی خوش
نه خیال رفتهها میداد آزارم
لیک پندارم پسِ دیوار
نقشهای تیره میانگیخت
و به رنگ دود
طرحها از اهرمن میریخت
تا شبی مانند شبهای دگر خاموش
بیصدا از پا درآمد پیکر دیوار....
حسرتی با حیرتی آمیخت.
سهراب سپهری
I Love You More Than You'll Ever Know - Marc Broussard [Studio Version]