شب ایستاده است، خیره نگاه او
برچارچوب پنجره من
سرتا بپای پرسش اما
اندیشناک مانده و خاموش
شایداز هیچ سو جواب ناید
دیریست مانده یکجسد سرد
درخلوت کبود اتاقم
هرعضو آن زعضو دگر دور ماندهست
گویی که قطعه، قطعه دیگر را
از خویش راندهست
ازیاد رفته در تن او وحدت
برچهره اش که حیرت ماسیده روی آن
سه حفره کبود که خالیست
از تابش زمان، بویی فسادپرور و زهرآلود
تا مرزهای دور خیالم دویدهست
نقش زوال را بر هرچه هست
روشن و خوانا کشیدهست
در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
که روزهای رفته درآن بود ناپدید
با ناخن این جسد را، ازهم شکافتم
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما ازآنچه درپی آن بودم، رنگی نیافتم
شب ایستادهست، خیره نگاه او
برچارچوب پنجره من
باجنبش است
پیکر او گرم یک جدال
بسته است نقش
بر تن لبهایش
تصویر یک سئوال.
سهراب سپهری
Otis Redding - That's How Strong My Love Is