همانطوری که همه میدانیم فردوسی کبیر تنها حماسه سرا نبوده و شاهنامه هم کتاب نوشته شده به سبک حماسی نیست. فردوسی نخست یک مورخ، یک ستاره شناس، و یک حکیم بزرگ است( بعنوان مثال در شاهنامه، فردوسی چگونگی گردش زمین بدور خورشید - چگونگی رخداد چهار فصل - روز های ماه و ۱۲ ماه سال را نه تنها شرح و تفسیر مفصل داده است، بلکه در مورد آنها معما هایی را هم ارائه میدهد که تنها قهرمانان شاهنامه میتوانند آنها را گره گشایی کنند. و یا در مورد علم و دانش پزشکی، در داستان زال و رودابه، و چگونگی زایمان رودابه و تولد رستم، عمل جراحی سزارین رودابه مادر رستم در این داستان آنچنان دقیق و صحیح نوشته شده است که انگشت حیرت خواننده را بی اختیار بطرف دندان میبرد. فردوسی شرح بوجود آمدن زمین و موجودات کره زمین را آنچنان شگفت انگیز توضیح میدهد تو گویی او، شاهنامه را پس از ملاقات با خدا و ایزد یکتا نوشته است! ). بعلاوه شاهنامه تلاش دارد تمام صفحات سوزانده و نابود شده تاریخ پیدایش بشر، چگونگی بوجود آمدن زمین و کائنات، تاریخ تمدن اولیه بشر که نخست در فلات قاره ایران بوجود آمده است ، چگونگی روزگار پیشین آدمیان را در قالبی که حتی کسانی که به اندازه کافی هم سواد و آگاهی ندارند، ارائه داده و به خواننده بیاموزد.
شاهنامه تاریخ اجتماعی ایرانیان باستان را بتصویر میکشد، و تمدن اخلاقی و معنوی ایرانیان در دوران باستان را بنمایش میگذارد. شاهنامه بجهانیان میگوید که مردم باستان از نظراخلاق وفرهنگ درچه سطحی بودند وچگونه زندگی میکردند، اوضاع سیاسی ایرانیان باستان چگونه بوده است، و ازهمه مهمتر نقش زن در ایران باستان (و پیش از اینکه اسلام آخوندی، زن را در گروه دیوانگان، مهجورین و کودکان قرار بدهد و موجودیت زن را تا حد پرهیز و ننگ در جامعه جا انداخته و آنرا در پستو خانه ها پنهان سازد) چگونه بوده است.
بنظر من حکیم فردوسی، بیش از اینها در شاهنامه با ایرانیان سخن گفته است. سخنانی مهم و با ارزش که برای دانستن آنها میبایستی شاهنامه را خواند. بهمین دلیل، با اندک سوادی که در مکتب خانه روزگار آموخته ام، پا از گلیم خود فراتر نهاده و شاهنامه را به نثر مینویسم. و هدفم از اینکار تنها، شاهنامه خوانی نیست، بیشتر بدنبال حس کردن فردوسی از لابلای سخنان ارزشمند او هستم و بس. کسانی که با من در این سفر همراهند، کم و کاستی های مرا ندید بگیرند، چرا که درویش است و همینیست که هست .
پیش از شروع باید متذکر شد تمامی شاهنامه های در دسترس جوانان ایرانی دستخوش حمله نابکاران و پلیدان قرار گرفته و ابیاتی از آنها حذف- ابیاتی اضافه-و در بسیاری جاها ابیات پس و پیش شده اند تا معنای واقعی آنها از بین رفته و پوچ به نظر آیند . این قسمت هم که بنام گفتار اندر آفرینش عالم در زیر میاد یک سوم آنچه فردوسی کبیر سروده است میباشد و قسمت اعظم آن سانسور شده است.
گفتار اندر آفرینش عالم:
از آغاز باید که دانی درست
سرِ مایهٔ گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان ، تا توانایی آرد پدید
سرِ مایهٔ گوهران این چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار
یکی آتشی برشده تابناک
میان، آب و باد از برِ تیره خاک
نخستین که آتش بجنبش دمید
زگرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
زسردی همان باز، تری فزود
چو این چار گوهر بجای آمدند
زبهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساخته
ز هرگونه گردن برافراخته
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندهٔ نوبهنو
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای
در بخشش و دادن آمد پدید
ببخشید دانا چنان چون سزید
فلکها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره برو برشگفتی نمود
بخاک اندرون روشنائی فزود
همی برشد آتش ، فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب
چو دریا وچون کوه وچون دشت و راغ
زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید
گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندر آمد سرانشان زبخت
ببالد ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پیوندگان هر سویی
وزان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
:::::::::::::::::::::
:::::::::::::::::::::
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر
از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
::::::::::::::::
::::::::::::::::
چنینست فرجام کار جهان
نداند کسی آشکار و نهان.....
فردوسی
فردوسی نخست در شاهنامه از چگونگی پیدایش کائنات و ستارگان و سیارات و کره زمین و حیوانات و گیاهان و انسان سخن گفته و آنها را به تفصیل شرح میدهد. تمام دانشی که امروزه در مورد چگونگی بوجود آمدن هستی دارد- در واقع همین گفتاری است که فردوسی کبیر هزاران سال پیش در شاهنامه به شیوه ای استادانه شرح داده است.
حکیم بزرگ ایران زمین میگوید:
از آغاز باید که دانی درست
سرِ مایهٔ گوهران از نخست
پیش از هر چیزی باید بدانی که از کجا آمده ای. منشاء موجودیت و سرِ مایهٔ گوهران و آفرینش از کجاست.
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان، تا توانایی آرد پدید
یزدان که پیش از و بیش از هر صفتی - زیباست - از ناچیز- همه چیز را آفریده است. دانستن توانستن است پس بدان.
این ناچیز چیست ؟ فردوسی توضیح میدهد:
سرِ مایهٔ گوهران این چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار
یکی آتشی برشده تابناک
میان، آب و باد از برِ تیره خاک
چهار مایه اصلی آفرینش و موجودیت هستی یعنی آتش - آب - باد و خاک سرِ مایهٔ آفرینش و خلقتند. و مواد لازم برای ساخت تمامی هستی از این چهار عنصر - سرِ مایه- گرفته اند. و اما خود این چهار عنصر از کجا آمده و چگونه خلق شدند؟ چگونه موجودات از این چهار عنصر خلق شده اند؟ فردوسی توضیح میدهد:
نخستین که آتش بجنبش دمید
زگرمیش پس خشکی آمد پدید
فرضیهٔ بیگ بنگ که تازه آدمیان در قرن ۲۰ به آن پی بردند، میگوید: در جهان هستی نخست گاز ها بودند و ذرات آتشین، سپس بر اثر اتفاقاتی که هنوز برای علم روشن نیست، این ذرات پراکنده و آتشین شروع بحرکت دورانی و چرخش منظم کرده و تشکیل هستههای ستارگان و سیارت و خشکی ها را میدهند. فرضیهٔ مفصلی است که من این چند خط را بطور مختصر و ناقص نوشتم، جالب اینجاست که فردوسی تقریبا ۱۰۰۰ ساله پیش این فرضیهٔ را بخوبی شرح داده است و اینکه در روسیه و انگلیس و آمریکا و چین و دیگر جاها برای شاهنامه شناسی یک دانشگاه ویژه دارند - بی دلیل نیست. فردوسی میفرماید ابتدا ذرات آتش به جنبش درآمده و سپس از گرمی آنان خشکی گرم پدید میاید.
فردوسی ادامه میدهد :
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز ، تری فزود
کم کم این هسته های تشکیل یافته سرد شده و در این زمان است که از سرد شدن آنها تری و آب پدیدار میگردد.
چو این چار گوهر بجای آمدند
زبهر سپنجی سرای آمدند
پس از پدیدار شدن این چهار عنصر و یا گوهر - عالم و یا "سپنجی سرای" بوجود میآید.
گهرها یک اندر دگر ساخته
ز هرگونه گردن برافراخته
عناصر یک به یک ساخته شده و از ترکیب آنان گونه های گوناگون مواد خلق میگردند.
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندهٔ نوبهنو
شگفتی ها خلق میگردند.
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای
این ابر ده و دو هفت احتمالا مربوط به ۱۰ تا از ستارگان- سیارات در اطراف زمین و یا در کهکشان ها است و پس از آنها هم دو تا هفت (۱۴ تا ) ستاره و یا سیاره دیگر است که فردوسی آن ابر ده را که احتمالا ده ستاره غولپیکر در کهکشان میباشند در یک گروه و آن ۱۴ تای دیگر را در یک گروه دیگر قرار میدهد. این ابر ده و دو هفت پس از خلقت چهار عنصر بوجود میآیند و احتمالا مربوط به علم ستاره شناسی هستند- که من کلا هیچ از آن نمیدانم ولی فردوسی دانشمند میدانسته است و متاسفانه تا کنون هم ایرانی را ندیدم که اینرا توضیح دهد و اگر داده من بیخبرم.
در بخشش و دادن آمد پدید
ببخشید دانا چنان چون سزید
فلکها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد
فردوسی ادامه میدهد :
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ابتدا زمین یک کره سیاه و تیره بود.
ستاره برو برشگفتی نمود
بخاک اندرون روشنائی فزود
سپس خورشید بر آن تابید و آنرا روشن نمود
همی برشد آتش ، فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب
سپس کوهها و آب بر روی زمین به وجود میاید ( دقیقا همان دانشی که امروزه بشر در مورد پیدایش حیات بر روی زمین دارد ، و بر طبق آن : بر اثر خوردن سنگها و اجرام آسمانی با سطح زمین، پستی بلندیها و آب یعنی ابتدا کوهها و آب بر روی زمین پدیدار میگردد )
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید
چو دریا وچون کوه وچون دشت و راغ
زمین شد بکردار روشن چراغ
سپس فردوسی از پیدایش گیاهان میگوید.
گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندر آمد سرانشان زبخت
ببالد ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پیوندگان هر سویی
سپس جانورن و جنبندگان پدید میایند که کاری جز خوردن و تن پروری نداشتند.
وزان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
و سر انجام ، انسان یا بشر پدید مییاد که با هوش و خرد خود، بر حیوانات وحشی و بر دامهای اهلی فرمان میراند.
چون زین بگذری، مردم آمد پدید
شد این بندها را، سرا سر کلید
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد
مر او را، دد و دام، فرمان برد.
فردوسی از رویش گیاهان و جانوران و مردم از دامن زمین سخن میگوید. همان دانشی که پس از او - خیام کبیر از آن سخن میراند ، و ترتیب خلقت را ابتدا کهکشان ها, سپس ستارگان - پس از ان زمین- سپس آب و کوه ها- بعد گیاه- پس از ان جانوران و در آخر انسان خلق میشود. این دانش و آگاهی مربوط به ۱۰۰۰ سال پیش است - زمانی که مردم دیگر نقاط دنیا یا در غار ها زندگی میکردند و یا بر روی درختان. دانشی که تازه غربی ها- فرضیهٔ ماتریالیسم - صدها سال پس از فردوسی و خیام و دیگر دانشمندان ایرانی در اروپا - آنهم تازه پس از ترجمه کتب ایرانی که اینک تماما به آنجا برده شده است - مطرح میکنند. فردوسی بدون اسطوره سازی و بدون ذکر افسانهٔ ابهاهم آمیز افرینش و بدون ذکر مثلث آدم و حوا و خدا، انسان را پدیدهای طبیعی میداند که از دامن زمین روئیده شده است.
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر
از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر.