آزادی امری بیرونی نیست که داده شود یا گرفته شود. اگر آزادی در نهاد شخص نهفته نباشد و جا نداشته باشد، آدمی همیشه اسیر است، و فرقی نمیکند در کجای دنیا باشد، و تحت چه شرایطی باشد، امروز اینجا فردا آنجا.
اگر آدمی بشعور چگونه زندگی کردن نرسیده باشد، همیشه در نکبت و آلودگی غوطه میخورد. یک مثال ساده این است که وقتی کسی در محلی نچندان مرفع و ویران زندگی میکند، اگر خود آستین بالا نزند و در نظافت و زیبا سازی و رفاه محل زندگیش، برای خود و فرزندان خود تلاش نکند، و منتظر شود که دیگری آمده و کاری برای او انجام دهد، این فرد شعور زندگی کردن را ندارد. و فرقی نمیکند که در کجای دنیا باشد. برای این فرد هر کاری انجام دهی، مانند انداختن سنگ در چاه ویل است، هیچ نتیجهای ندارد. محلش را آباد کنی، خود گوشهای را پیدا کرده تا دور از منظر دیگران آنجا بشاشد. یا راه میرود و ته سیگار خود را در آنجا پرت میکند، یا تف میاندازد و الا آخر. ( در برخی از این فیلمهایی که از ایران میاید، محلههای خاکی و گرد آلودی را میبینم که میشود با یک کیسه کوچک تخم چمن خاکروبها و یا مکانهایی که کودکان در آنجا بازی میکنند را حداقل دستی کشید، یعنی اگر من آنجا بودم و در آن محل زندگی میکردم، یک کیسه تخم چمن میخریدم و در پاییز و زمستان در سراسر خرابات میپاچیدم، بهار همه جا سبز میشد. شما که میدانید حکومت ایرانی نیست و کاری برای شما نمیکند، چرا شما به فکر کودکان تان نیستید و برای رفاه حداقلی آنان کاری انجام نمیدهید؟)
در مورد بدست آوردن آزادی و رهایی از چنگال اسارت هم همینطور است. اگر شخص به این نتیجه نرسیده باشد که آنچه از او گرفتهاند یک جنایت در حق اوست و باید برای رفع آن "خود" آستین بالا بزند، و مانند مورچهها این وظیفه را تنها و تنها مختص خود بداند و بدیگران کاری نداشته باشد که همراهند و یا نیستند، خود با تمام توان برای احقاق حق خود بکوشد،
اگر آدمی به این شعور نرسیده باشد،
فرقی نمیکند که آزاد باشد و یا در اسارت، همواره در عقبماندگی است و همواره چیزی کم دارد. و در نتیجه او را میتوان فریفت و به امید آب بسراب رساند و از زیر چنگال اربابی بزیر پایِ اربایی دیگر کشاند.
امروز هم این را دیگر هر کودکی میداند که آن زمانی که ایران تبدیل به زمینی خشک و سوخته گردد، همین آخوندهای بیگانه و دشمن ایران و ایرانی و ماموران اجانب، کشور را رها کرده و ملت را در کام اهریمن جا گذاشته و بیکبار خود ناپدید میگردند.
امروز هم عده زیادی از آنان سیر از چپاول، اینک که کشورهای خود را آباد کردهاند، و حسابهای بانکی آنان دیگر جا برای بیشتر اندوختن ندارد، بفکر رها کردن و رفتن افتادهاند. پس طنابها را رها ساخته اند، ولی همانطوری که وقتی پایِ فیل را از روزگار کودکی بدرختی ببندی تا نتواند تکان بخورد، و اسارت را بدرونش بکشانی، در روزگار میانسالی حتی اگر طناب پایش باز باشد، از جایی که او را قرار دادن تکان نخواهد خورد، ملتی هم که ۴۰ سال زیر یوغ اسارت گردن خمیده است، با شک برهایی از طنابها مینگرد و بسختی آنرا باور میکند. از طرفی هم کفتارها و شغالها منتظر به احتضار افتادن ملتی سرکوب گشته و حقارت دیده و در فقر معنوی و مادی غرق گشته، میباشند تا بریزند و این پیکر نیمه جان را از هم بدرند.
از طرف دیگر هم از این واقعیت نیز نمیتوان گذشت که اعتراضاتی که ملت ایران در تقابل با ظلم و ستمی که به آنان روا داشته میشود، در سراسر ایران براه انداخته اند، اگر هیچ نتیجه دیگری هم که نداشته باشد در رشد فکری آنان بسیار تاثیرگذار است. هرچه از این پردههای عنکبوتی که دور افکار و تن ایرانیها پیچیده شده، پاره گردد به نفع آنان است. و به بلوغ فکری آنان کمک میکند. روزگاری هرچه ما جزّ میزدیم که آی مردم: اینها نتنها ایرانی نیستند و بیگانه اند بلکه برای نابودی ایران و ایرانی با شال سبز کمر بسته اند، افراد بسیاری خندیده و ما را متهم بدست اندرکاران تئوری توطئه میدانستند. امروز پس از سالها ذلّت کم کم بهمان نتیجهای رسیدند که سالهاست از زبان ما میشنوند.
امروز هم باز تکرار میکنم و میگویم و تا زمانی که ملت بمعنای واقعی آن نرسیده است، سالها خواهم گفت و تکرار خواهم کرد: آی مردم تا زمانی که به آزادی فکر و اندیشه نرسیده اید و بشعور لازم برای زندگی کردن درست دست نیافته اید، تا زمانی که به این نتیجه نرسیدید که هیچکس برای رفع مشکلاتش نگاهش بدیگران نباید باشد، و منتظر دستی از غیب نباید بماند، و تنها و تنها باید دست بزانوی خود گذاشته و بلند گردد، تا آنروز، هرچه کنید بهره ای که میخواهید از آن بدست نخواهید آورد . و این نه مطلب تازهای است و نه واقعیتی است که تجربه نشده باشد، این یک جز تفکیک نایافته از زندگی بشری است.
مگر اینکه معجزهای مانند رضا شاه رخ دهد و ملت را از زمین گرم و حضیض ذلّت به اوج عّزت برساند، والاغیر.