چون زلف توم جانا درعین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسر وسامانی
من خاکم ومن گردم من اشکم ومن دردم
تو مهری وتو نوری تو عشقی وتو جانی
خواهم که ترا دربر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی درمستی و درپاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل بامن و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو وتاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت
روی از من سرگردان شاید که نگردانی.
رهی معیری
گلهای رنگارنگ برنامه شماره ۲۱۱ - مرضیه و غلامحسین بنان