بهمن ۰۷، ۱۳۹۶

درپس آن کوی بن بست دردل تو آرزو هست؟



باز باران باترانه می خورد بر بام خانه
خانه‌ام کو خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روز‌های کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یکروز دیرین؟
پس چه شددیگر کجا رفت خاطرات خوب ورنگین؟
درپس آن کوی بن بست دردل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد
ارزوها رفته بر باد
باز باران باز باران میخورد بربام خانه
بی ترانه
بی بهانه
شاید هم گم کرده خانه
باز باران
بی ترانه
باغم و درد فراوان
میخورد بر بام خانه
من بزیر رعد تنها
ایستاده در گذرگاه
جوی کوچه غرقه در سیل
میخورد برشیشه ودر
سیلیِ محکم زطوفان
خواهرم از ترس لرزید
یک نماز آیات واجب
یادم آرد روز باران
گردش یکروز غمگین
سرد و سنگین
توی قبرستان بی‌روح
کودکی وا داده بودم
من جوانی تک و تنها
لاغر و بس استخوانی
سخت و سنگی
اشکهای من سرازیر
دونه دونه روی گونه
زیر لب اینگونه خواندم
"روز،ای روز دل آزار
داده ات ابر سیاهی
اینچنین رخسار افسون
ورنه بودی نیک و زیبا"
کورسوی نور خورشید
از میان ابر پیدا
اندک اندک ابرها گشتند چیره
بسته شد رخساره خورشید سوزان
ریخت باران،ریخت باران
آه ‌ای باران سنگین
لعن بر باریدن تو
خاک بیش از پیش سردست
نازنینم خفته در خاک
اندکی آرامتر شو
یا که خاموشی زِ بَر کن
شعله شمع مزار را
دست باران با خودش بُرد
بادها،با فوت،خوانا
شمع عمرم را به باد برد
"بشنو از من،کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی،عاشقی،مرگ
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا"