پی دانش و علم کوشش کنیم
جهان روشن از نور دانش کنیم
نکو سیرت و مهربانیم ما
هواخواه درماندگانیم ما
به بیچاره مردم، نکویی کنیم
ستمدیده را چارهجویی کنیم
بپاکی زگلها رباییم گوی
که پاکیزهروییم و پاکیزهخوی
به آموزگاران خود بندهایم
که آموزگاران آیندهایم
زدانش چراغیست مارا بدست
فضیلتشناسیم و دانشپرست
به نیکی که پیرانةگنج ماست
غم ورنج مردم، غم و رنج ماست
چو خورشید و مه تابناکیم ما
که فرزند این آب و خاکیم ما
الا ای فروزنده خورشید من
بهار من و صبح امید من
دلم روشن از آتش چهر توست
مرا گرمی از آتش مهر توست
شب از روی، تابندهروز منی
که خورشید گیتیفروز منی
مرا پیش ازاین، جان ودل سرد بود
ز بیدردیام، سینه پردرد بود
گلستان طبع من افسرده بود
که دل دربرم طایری مرده بود
بچشمم جهان رنگ و آبی نداشت
شب عمر من آفتابی نداشت
تو افروختی شمع جان مرا
چو گل تازه کردی خزان مرا
بهار مرا کاروان گل است
چمن در چمن لاله و سنبل است
نسیمی که آید از این بوستان
بوَد چون هوای دل دوستان
دوای دل بیقرار آورد
که بوی دلاویز یار آورد
بهشتم تویی، نوبهارم تویی
خوشا نوبهارم ،که یارم تویی
کم از آفتاب و ثریا نهای
نه شمع سرایی، که پیدا نهای
وگر درد افسردهجانی تراست
خموشی ز بی همزبانی تراست،
من آن بلبل نغمهخوان توام
که با صدزبان، همزبان توام
برآر از دل خسته، آهنگ خویش
که من در نوا آورم چنگ خویش
بچنگ سخن، دستیازی کنم
بهر نغمهات، نغمهسازی کنم
در این پرده جز بانگ امّید نیست
در این حلقه جز عشق جاوید نیست
وطنخواه و ایران پرستندهایم
که با عشق ایرانزمین زندهایم.
رهی معیری
مازیار - فریاد