ای سرزمین من
هرجا که میروم
مهر تو درغبار سپید ستارهها
در بیکران سرخ افقهای دوردست
یا بر ستیغ شامخ آن قلههای سخت
میخواندم بخویش...
با عشقت ای بلند
دربزم دلگشا و فروزان لالهها
یا درنگاه مست غزالان تیزپا
درجام سبز ودلکش هربیشۀ بلوط
با بوسههای باد بلبهای خشک لوت
از خویش میروم...
کم کم بهار میرسد و دشتهای سبز
در موج سرخ و گرم شقایق شناورند
آه ای بهشت روشن پندارهای من
بردیلمان و تالش و آن هگمتان پیر
بر قلۀ سهند و بر آذرفشان او
بر خاوران و توس برآن زابل دلیر
برآن خلیج ماندنی و جاودان پارس
بر سیستان و رستم و زال نژادهاش
بردودمان کورش داد آفرین قسم
هرجا که میروم
گویی هنوز هم
آواز سم اسب سواران تیز تک
در کوره راههای خاطره تکرار میشوند
درهر طلوع روشن خورشید خاوران
بینم که بهر سرفرازی این خاک زرنشان
بنشسته بر سمند
سبک تاز افتخار
یعقوب قهرمان
آندم که دیدگان من از لابلای ابر
تا سربلند قلۀ البرز میدود
آن دیو پا به بند مرا میدهد نوید
ازبس کنام شرزه پلنگان جنگجوی
آرد مرا به یاد از آرش دلیر
آن گرد شیرزاد
کاو جان کمانه کرد پی خصم بدنهاد
ای خانۀ امید من ای خاک پرگهر
هرگز گمان مدار که درقلب کوچکم
تنها نشان زشوکت این یادگارهاست
تا دل درون سینه بمهر تو میتپد
ای بس امید تازه بفصل بهارهاست
بنوشته برجبین زمان با غرور و عشق
تا جاودان به تارک تو افتخارهاست.
تهران بهمن ماه هزار و سیصد و هفتاد و هشت
هما ارژنگی
مازیار... وطن عزيزترينم vatan Maziar