در سرزمین من، چقدر گل آفتاب رست
کز بوی خوشش مشام جان و جهان پر شمامه شد
آب و هوا و بستر صد رنگش
دردانه ها بدامن این خاک پرورید
بس طرفه آفرید و بتاریخ هدیه شد
طی هزارهها، در آسمان دانش و عرفان و معرفت
صدها ستاره ریخت و بر اوج ها نشانه شد
آنک ستارهها
گندآوران عرصه پیکارش
باهمتی گران و بسی سختتر زسنگ
کایمن نموده مرز نیا
خاک پر گهر
از شر هرگزند
پیری حکیم، تخم سخن پاشید
بر تارکی، حماسه و اسطوره
کاخ بلند فخر و هویت ساخت
مردافکنی که کرد علم چرم پارهیی
رسم ستم زبیخ وبن برکند
بازوی غیرتی که تارمق جان کمان کشید
حد و حصار سرزمین مرا در قباله کرد
فرزانهیی که درد وطن داشت
آزادگی ببام جهان درداد
باساز و برگ حق طلبی در مصاف ظلم
ستوار ماند و دلیری کرد
و شکرانه حضور پر آوازش
درامتداد خاطره ها جاریست
و اینک، بامن بگو بمهر
آیا سزاست که این نسل پرامید
نسلی ازآن تبار، سرشار از غرور
پر میکشد بغربت
بهآفاق دور دست
بی پشت و بیپناه
در کام این قرن نانجیب
غرقه گرداب میشود
آیا سزاست؟
جهل است یاکه قهر؟
مقراض دست کیست که میبردش زخشم
پیوندهای نازک ناز جوانه ها
مقراض دست کیست؟
بشنو که گفته اند پندی اما، برهنه و تلخ
«قندیل های قصر یخی آب میشود»
«با اولین اشعه تابان آفتاب».
احمد علی دوست
شاهنامه خوانی بر اساس موسیقی لری