رفتیم و پای برسر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
چون آهوی رمیده زوحشت سرای شهر
رفتیم و سر بدامن صحرا گذاشتیم
مارا به آفتاب فلک هم نیاز نیست
این شوخ دیده را بمسیحا گذاشتیم
بالای هفت پردهٔ نیلیست جای ما
پا چون حباب برسر دریا گذاشتیم
مارا بسست جلوهگه شاهدان قدس
دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم
کوتاه شد زدامن ما دست حادثات
تادست خود بگردن مینا گذاشتیم
شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست
فهم سخن بمردم دانا گذاشتیم
در جستجوی یار دل آزار کس نبود
این رسم تازه را بجهان ما گذاشتیم
ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی بمدارا گذاشتیم
صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد
هرجا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم
ما شکوه از کشاکش دوران نمیکنیم
موجیم و کار خویش بدریا گذاشتیم
ازما بروزگار حدیث وفا بسست
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم
بودیم شمع محفل روشندلان رهی
رفتیم و داغ خویش بدلها گذاشتیم.
رهی معیری
گلهای تازه برنامه شماره ١١۵ - محمودی خوانساری - وقت گل