آذر ۱۳، ۱۳۹۶

نیست ما را پای رفتن از گرانجانی چو کوه


دوش چون نیلوفر از غم پیچ وتابی داشتم
هرنفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
اشک سیمینم بدامن بود بی سیمین تنی
چشم بیخوابی زچشم نیم خوابی داشتم
سایهٔ اندوه برجانم فروافتاده بود
خاطری همرنگ شب بی آفتابی داشتم
خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود ومن
خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم
محفلم چون مرغ شب از ناله دلگرم بود
چون شفق از گریه خونین شرابی داشتم
شکوه تنها از شب دوشین ندارم کز نخست
بخت ناساز و دل ناکامیابی داشتم
نیست ما را پای رفتن از گرانجانی چو کوه
کاش کز فیض اجل عمر شهابی داشتم
شادی از ماتمسرای خاک میجستم رهی
انتظار چشمه نوش از سرابی داشتم.

رهی معیری



گلهای تازه برنامه شماره ۷۰ - محمودی خوانساری - مژگان سیاه