بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشک لرزان کی تواند خویشتنداری کند
چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز
کو قدح تا فارغم از رنج هوشیاری کند
دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند
عشق روزافزون من از بیوفاییهای اوست
میگریزم گر بمن روزی وفاداری کند
گوهر گنجینهٔ عشقیم از روشندلی
بین خوبان کیست تا مارا خریداری کند
از دیار خواجه شیراز میآید رهی
تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند
می رسد بادیده گوهرفشان همچون سحاب
تا بر این خاک عبیرآگین گوهرباری کند.
رهی معیری
یک شاخه گل برنامه شماره ۳۴۲ - عبدالوهاب شهیدی