زکینه دور بود سینهٔ که من دارم
غبار نیست بر آیینهٔ که من دارم
زچشم پرگهرم اختران عجب دارند
که غافلند زگنجینهٔ که من دارم
بهجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست
یکیست شنبه و آدینهٔ که من دارم
سیاهی از رخ شب میرود ولی از دل
نمیرود غم دیرینهٔ که من دارم
تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز
زبانه میکشد از سینهٔ که من دارم
رهی زچشمه خورشید تابناکترست
بروشنی دل بی کینهٔ که من دارم.
رهی معیری
برگ سبز برنامه شماره ۱۱۶ - محمودی خوانساری