رخم چو لاله زخوناب دیده رنگین است
نشان قافله سالار عاشقان اینست
مبین بچشم حقارت بخون دیده ما
که آبروی صراحی به اشک خونین است
زآشنایی ما عمرها گذشت وهنوز
بدیده منت آن جلوه نخستین است
نداد بوسه و این باکه میتوان گفت
که تلخکامی ما زآن دهان شیرین است
به روشنان چه بری شکوه از سیاهی بخت
که اختر فلکی نیز چون تو مسکین است
بغیر خون جگر نیست بی نصیبان را
زمانه را چه گنه چون نصیب ما اینست
رهی زلاله و گل نشکفد بهار مرا
بهار من گل روی امیر و گلچین است.
رهی معیری
مرغ شباهنگ. استاد محمودی خوانساری