سیاهکاری ما کم نشد زموی سپید
بترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
ز تیغ بازی گردون هواپرستان را
نفس برید ولی رشته هوس نبرید
چو مفلسی که بدنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزادهای نگشت پدید
اگر نمیطلبی رنج ناامیدی را
زدوستان وعزیزان مدار چشم امید
طمع بخاک فرو میبرد حریصانرا
زحرص برسر قارون رسید آنچه رسید
درود بردل من باد کز ستم کیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید
زگرد حادثه روشندلان چه غم دارند
غبارتیره چه نقصان دهد بصبح سپید
نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر منست
که تابناکتر از خود نمیتواند دید
زچشمه گوهر غلطان کجا پدید آید
نه هرکه ساز کند نغمهای بود ناهید
از آن شبی که رهی دید صبح روی ترا
شبی نرفت که چون صبح جامه ای ندرید.
رهی معیری
یک شاخه گل برنامه شماره ۴۰۹ - حسین قوامی ، محمودی خوانساری و جمال وفایی