آذر ۰۹، ۱۳۹۶

ای بسا خنده که از گریه غم انگیزترست


چون شفق گرچه مرا باده زخون جگرست
دل آزادهم ازصبح طربناکترست
عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد
دل خالی زمحبت صدف بی گوهرست
جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر
مگذر از باده مستانه که شب درگذرست
لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینه من نوحه گرست
گریه و خنده آهسته و پیوسته من
همچو شمع سحر آمیخته بایکدیگرست
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزترست
خاک شیراز که سرمنزل عشقست و امید
قبله مردم صاحبدل و صاحب نظرست
سرخوش از ناله مستانه سعدیست رهی
همه گویند ولی گفته سعدی دگرست.

رهی معیری



گلهای رنگارنگ برنامه شماره ۴۶۱ - الهه و گلپا