بگوش همنفسان آتشین سرودم من
فغان مرغ شبم یا نوای عودم من
مرا زچشم قبول آسمان نمیافکند
اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من
مخور فریب محبت که دوستداران را
بروزگار سیه بختی آزمودم من
به باغبانی بیحاصلم بخند ای برق
که لاله کاشتم و خار و خس درودم من
نبود گوهر یکدانه ای در این دریا
وگرنه چون صدف آغوش میگشودم من
به آبروی قناعت قسم که روی نیاز
بخاکپای فرومایگان نسودم من
اگرچه رنگ شفق یافت دامنم از اشک
همان ستاره خندان لبم که بودم من
گیاه دشت جنون خرم از منست رهی
که از سرشک روان رشک زنده رودم من
بیاد فیضی و گلبانگ عاشقانه اوست (۱)
اگر ترانه مستانه ای سرودم من.
رهی معیری
گلهای تازه برنامه شماره ١۴۵ - حمیرا و محمودی خوانساری - غم عشق
(۱)
مراد از “فیضی” ، شاعر و ادیب پارسی زبان هندی “فیضی دکنی ” است.