خهخه بنام ایزد آن روی کیست یارب (۱)
آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب
در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب
بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب
مسرور عیش او را این عیش عادتی غم
بیمار هجر او را این مرگ صورتی تب
نقشی نگاشت خطش از مشک سوده بر گل
دامن فکند زلفش بر روز روشن از شب
دامیست چین زلفش عقل اندرو معلق
جزعیست چشم شوخش سحر اندرو مرکب
گه مشک میفشاند بر مه ز گرد کوکب
گه ماه مینگارد در ره ز نعل مرکب
در پیش نور رویش گردون بدست حسرت
بربست روی خود را بشکست نیش عقرب
بردارد ار بخواهد زلف و رخش به یکره
ترتیب کفر وایمان آیین کیش و مذهب
در من یزید وصلش جانی جوی نیرزد
ای انوری چه لافی چندین ز قلب و قالب.
انوری
(۱) خه خه . ( خ َه ْ خ َه ْ ) کلمه ٔ تحسین خوشا. مرحبا. به به. وه وه . زه زه . بخ بخ . احسنت . آفرین :
زهری که او چشاند چه جای آخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای آه که خه خه .
سنائی .
خه خه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت
خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمده است .
سنائی .
بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدار
هم وفادار و هم جفا بردار.
خاقانی .