ما را دلی بود که زدنیای دیگرست
ماییم جای دیگرو او جای دیگرست
چشم جهانیان بتماشای رنگ و بوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگرست
این نه صدف زگوهر آزادگی تهیست
و آن گوهر یگانه بدریای دیگرست
در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست
تسکین ما زجرعه مینای دیگرست
امروز میخوری غم فردا و همچنان
فردا بخاطرت غم فردای دیگرست
گر خلق را بود سر سودای مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودای دیگرست
دیشب دلم بجلوه مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دلهای دیگرست
غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگرست.
رهی معیری
محمودی خوانساری - روزی که کلک تقدیر در پنجه ی قضا بود