مهر ۱۳، ۱۳۹۶

هر چه خواندیم نگشتیم آگه


سرو خندید سحر بر گل سرخ
که صفای تو بجز یکدم نیست
من بیک پایه بمانم صد سال
مرگ با هستی من توام نیست
من که آزاد و خوش و سرسبزم
پشتم از بار حوادث خم نیست
دولت آنست که جاوید بود
خانهٔ دولت تو محکم نیست
گفت فکر کم و بسیار مکن
سرنوشت همه کس باهم نیست
ما بدین یکدم و یکلحظه خوشیم
نیست یک گل که دمی خرم نیست
قدر این یکدم و یکلحظه بدان
تا تو اندیشه کنی آنهم نیست
چونکه گلزار نخواهد ماندن
گل اگر نیز نماند غم نیست
چه غم ار همدم من نیست کسی
خوشتر از باد صبا همدم نیست
عمر گر یکدم و گر یکنفس است
تا بکاریش توان زد کم نیست
ما بخندیم بهستی و بمرگ
هیچگه چهرهٔ ما درهم نیست
آشکارست ستمکاری دهر
زخم بس هست ولی مرهم نیست
یک ره ار داد دو صد راه گرفت
چه توان کرد فلک حاتم نیست
تو هم از پای در آئی ناچار
آبت از کوثر و از زمزم نیست
باید آزاده کسی را خواندن
که گرفتار درین عالم نیست
گل چرا خوش ننشیند دائم
ماهتاب و چمن و شبنم نیست
یکنفس بودن و نابود شدن
در خور این غم و این ماتم نیست
هر چه خواندیم نگشتیم آگه
درس تقدیر بجز مبهم نیست
شمع خردی که نسیمش بکشد
شمع این پرتگه مظلم نیست.

پروین اعتصامی