آبان ۰۶، ۱۳۹۶

تو آتش نگه‌دار از بهر خامی


یکی مرغ زیرک ز کوتاه بامی
نظر کرد روزی بگسترده دامی
بسان ره اهرمن پیچ پیچی
بکدار نطعی ز خون سرخ فامی
همه پیچ و تابش عیان گیروداری
همه نقش زیباش روشن ظلامی
بهر دانه‌ای قصه‌ای از فریبی
بهر ذره نوری حدیثی ز شامی
بپهلوش صیاد ناخوبرویی
بکشتن حریصی بخون تشنه کامی
نه عاریش از دامن آلوده کردن
نه‌اش بیم ننگی نه پروای نامی
زمانی فشردی و گاهی شکستی
گلوی تذروی و بال حمامی
از آن خدعه آگاه مرغ دانا
بصیاد داد از بلندی سلامی
بپرسید این منظر جانفزا چیست
که دارد شکوه و صفای تمامی
بگفتا، سرائی است آباد و ایمن
فرود آی از بهر گشت و خرامی
خریدار ملک امان شو چه حاصل
ز سرگشتگیهای عمر حرامی
بخندید کاین خانه نتوان خریدن
که مشتی نخ است و ندارد دوامی
نماند بغیر از پر و استخوانی
از آن کو نهد سوی این خانه گامی
نبندیم چشم و نیفتیم در چه
نبخشیم چیزی نخواهیم وامی
بدامان و دست تو هر قطرهٔ خون
مرا دادهست از بلائی پیام
فریب جهان پخته کردست مارا
تو آتش نگه‌دار از بهر خامی.

پروین اعتصامی