شهریور ۲۳، ۱۳۹۶

غرض گشودن قفل سعادتست بجهد


کبوتری سحر اندر هوای پروازی
ببام لانه بیاراست پر ولی نپرید
رسید بر پرش از دور ناوکی جانسوز
مبرهنست کازان طعنه بردلش چه رسید
شکسته شد پر و بالی نزار گشت تنی
گسست رشتهٔ امیدی و رگی بدرید
گذشت بر در آن لانه شامگه زاغی
طبیب گشت چه رنجوری کبوتر دید
برفت خار و خس آورد و سایبانی ساخت
برای راحت بیمار خویش بس کوشید
هزارگونه ستم دید تا بروزن و بام
ز برگهای درختان سبز پرده کشید
ز جویبار بمنقار خویش آب ربود
بباغ کرد ره و میوه‌ای ز شاخه چید
گهی پدر شد و گه مادر و گهی دربان
طعام داد و نوازش نمود و ناله شنید
ببرد آنهمه بار جفا که تا روزی
ز درد و خستگی و رنج دردمند رهید
بزاغ گفت چه نسبت سپید را بسیاه
ترا بیاری بیگانگان چه کس طلبید
بگفت نیت ما اتفاق و یکرنگیست
تفاوتی نکند خدمت سیاه و سفید
ترا چو من بدل خرد مهر و پیوندیست
مرا بسان تو در تن رگ و پی است و ورید
صفای صحبت و آئین یکدلی باید
چه بیم گر که قدیمست عهد یا که جدید
ز نزد سوختگان بیخبر نباید رفت
زمان کار نباید بکنج خانه خزید
غرض گشودن قفل سعادتست بجهد
چه فرق گر زر سرخ و گر آهن است کلید.

پروین اعتصامی