شهریور ۱۰، ۱۳۹۶

نگاهبانی ملک تنست پیشهٔ چشم



شبی بمردمک چشم طعنه زد مژگان
که چند بیسبب از بهر خلق کوشیدن
همیشه بار جفا بردن و نیاسودن
همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن
ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان
تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن
چو کارگر شده‌ای مزد سعی و رنج تو چیست
بوقت کار ضروریست کار سنجیدن
ز بزم تیرهٔ خود روشنی دریغ مدار
که روشنست ازین بزم رخت برچیدن
جواب داد که آئین کاردانان نیست
بخواب جهل فزودن ز کار کاهیدن
کنایتیست درین رنج روز خسته شدن
اشارتیست درین کار شب نخوابیدن
مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم
هنروران نپسندند خود پسندیدن
نگاهبانی ملک تنست پیشهٔ چشم
چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن
اگر پی هوس و آز خویش میگشتم
کنون نبود مرا دیده جای گردیدن
بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز
اگرچه کار چراغست نور بخشیدن
نه آگهیست ز حکم قضا شدن دلتنگ
نه مردمیست ز دست زمانه نالیدن
مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم
ازین حدیث کس آگه نشد بپرسیدن
هزار مسئله در دفتر حقیقت بود
ولی دریغ که دشوار بود فهمیدن
زدل تپیدن و از دیده روشنی خواهند
زخون دویدن و از اشک چشم غلتیدن
زکوه و کاه گرانسنگی و سبکباری
زخاک صبر و تواضع زباد رقصیدن
سپهر مردم چشمم نهاد نام از آن
که بود خصلتم از خویش چشم پوشیدن
هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری
هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن
هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین
بتر ز دیو پرستیست خودپرستیدن.

پروین اعتصامی