مرداد ۲۵، ۱۳۹۶

ره نمی‌پرسیم اما میرویم


گفت تیری با کمان روز نبرد
کاین ستمکاری تو کردی کس نکرد
تیرها بودت قرین ای بوالهوس
درفکندی جمله را در یکنفس
ما زبیداد تو سرگردان شدیم
همچو کاه اندر هوا رقصان شدیم
خوش بکار دوستان پرداختی
برگرفتی یک یک وانداختی
من دمی چندست کاینجا مانده‌ام
دیگران رفتند و تنها مانده‌ام
بیم آن دارم کازین جور و عناد
برمن افتد آنچه برآنان فتاد
ترسم آخر بگذرد برجان من
آنچه بگذشتست بر یاران من
زان همی لرزد دل من در نهان
که دراندازی مرا هم ناگهان
از تو میخواهم که بامن خو کنی
بعد ازین کردار خود نیکو کنی
زان گروه رفته نشماری مرا
مهربان باشی نگهداری مرا
به که مابا یکدگر باشیم دوست
پارگی خوردست و امید رفوست
یکدل ار گردیم در سود و زیان
این شکایتها نیاید درمیان
گرتو از کردار بد باشی بری
کس نخواهد باتو کردن بدسری



گر بیک پیمان وفا بینم زتو
یکنفس آزرده ننشینم زتو
گفت با تیر از سرمهر آن کمان
در کمان کی تیر ماند جاودان
شد کمان را پیشه تیر انداختن
تیر را شد چاره با وی ساختن
تیر یکدم در کمان دارد درنگ
این نصیحت بشنو ای تیر خدنگ
ماجز این یکره، رهی نشناختیم
هرکه ما را تیر داد انداختیم
کیست کاز جور قضا آواره نیست
تیر گشتی از کمانت چاره نیست
عادت ما این بود برما مگیر
نه کمان آسایشی دارد نه تیر
درزی ایام را اندازه نیست
جور و بد کاریش، کاری تازه نیست
چون ترا سر گشتگی تقدیر شد
بایدت رفت ارچه رفتن دیر شد
زین مکان آخر تو هم بیرون روی
کس چه میداند کجا یا چون روی
از من آن تیری که میگردد جدا
من چه میدانم که رقصد در هوا
آگهم کاز بند من بیرون نشست
من چه میدانم که اندر خون نشست
تیر گشتن در کمان آسمان
بهر افتادن شد این معنی بدان
این کمان را تیر مردم گشته‌اند
سر کار اینست، زان سرگشته‌اند
چرخ و انجم هستی ما میبرند
ما نمی‌بینیم و ما را میبرند

ره نمی‌پرسیم اما میرویم
تا که نیروئیست درپا میرویم
کاش روزی زین ره دور و دراز
باز گشتن میتوانستیم باز
کاش آن فرصت که پیش از ما شتافت
میتوانستیم آنرا بازیافت
دیدهٔ دل کاشکی بیدار بود
تا کمند دزد بر دیوار بود.

پروین اعتصامی