جفری لایونل دامر (زادهٔ ۲۱ می ۱۹۶۰ - درگذشتهٔ در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۴) یک آدمکش زنجیرهای آمریکای است که به "میلواکی آدمخوار" شناخته شده است.
این قاتل سریالی ، آدمخوار و مجرم جنسی امریکایی یکی از بی رحمترین قاتلان زنجیرهای آمریکا بود. مقتولین وی که تماماً پسر بچهها و مردان جوان بودند بعد از کشته شدن مورد تجاوز قرار میگرفتند. او آنها را تکهتکه میکرد و به فریزرش انتقال میداد. زمانی که پلیس بمحل زندگی وی حمله کرد ظرفهای پر از اسید دیده میشد که در داخل آنها اسکلت انسان بود. همچنین در کمد خانهاش جایی محراب مانند بود که درآن شمع و استخوانها و اعضای بدن قربانیانش را قرار داده بود و نوعی مراسم مذهبی مخصوص در آن برگزار میکرد.
او بیشتر قتلهای خود را در آپارتمانش که «آپارتمان آکسفورد» نامیده میشد انجام میداد. این ساختمان در میلواکی ایالت ویسکانسین قرار داشت.
جفری قاتل را در کودکی بسیار شیطان و پر انرژی و شاد توصیف میکنند. پدر جفری آدمخور امریکایی در رشته شیمی تحصیل کرده و کار میکرد. و در مقابل چشم کودک خود آزمایشات شیمیای انجام میداد که همین امر باعث ماهر شدن جفری در شیمی شده بود و جفری مقتولین خود را توسط مواد شیمیایی و اسید از بین میبرد. مادر جفری فاحشه و معتاد به قرصهای روان گردان بوده و یکبار هم بدلیل مصرف بیش از حد دارو تا پای مرگ میرود. گفته شده که مادر اکثرا در رختخواب بودهست و بیماری بنام اشتیاق بیش از حد بجلب توجه داشته است. جفری یک برادر بنام دیوید داشته که ۶ سال از او کوچکتر بوده و نامش را هم جفری اجازه مییابد که برای او انتخاب کند.
والدین او در ضمن از بنیادگرایان مسیحی هم بودند و به مطالب احمقانه بشدت اعتقاد داشتند. جفری آدمخوار در نوجوانی و جوانی رو به الکل آورده و الکلی میشود. والدین جفری زمانی که او ۱۸ سال داشت، پس از سالها درگیری ازهم جدا میشوند.
او اولین قتل خود را در سن ۱۸ سالگی انجام داد. اولین مقتول استیون هیکس نام داشت و ۱۹ ساله بود. دامر وی را بخانه خویش دعوت کرد و اورا کشت و خورد.
او بعدها در دانشگاه اوهایو حضور پیدا کرد اما بعد از ۲ ترم اخراج شد. سپس به اصرار پدرش به ارتش آمریکا ملحق شد.
(لازم بذکرست که تمامی جنایتکاران و قاتلهای سریالی و آدمخوارهای امریکایی، همگی در ارتش آمریکا خدمت کرده و دستشان بخون مردم بیگناه کشورهای دنیا آلوده است. و دولت آمریکا چنین جنایتکارهایی را بسراغ بچهها و زنان ملتهای دیگر فرستاده است.)
پس از ۲سال از ارتش بیرون آمده و چون نمیتوانست با پدر روبرو شود بخانه برنگشت و به میامی بیچ، فلوریدا رفت زیرا از سرما خسته بود.
در آنجا دست بیک سری قتل و جنایت هولناک زد و تعداد بیش از ۲۰ نوجوان و مرد جوان را کشته، تجاوز کرده و سپس تکه تکه نموده و خورد.
او در ۲۲ ژوئیه ۱۹۹۱ در حالیکه مرد دیگری را فریب داده بود دستگیر شد. در حین تلاش برای قتل این فرد او فرار کرد و توانست خود را بیک ماشین پلیس برساند و توسط آن از چنگ پلیس بگریزد.
وی میان ژوئن ۱۹۷۸ تا ۱۹ ژوئیه ۱۹۹۱، هفده پسر و مرد را بنحو فجیع سلاخی کرد. او علاقه زیادی بجنازهخواری و آدمخواری داشت. اینها بخشی از رفتارهای هولناک وی بود. او باور داشت که با خوردن گوشت قربانیانش، آنها دوباره در درون وی زنده خواهند شد.
با اینکه روانشناسان آمریکایی او را مبتلا به بیماریهای:
اختلال شخصیت (Borderline Personality Disorder)،
چند شخصیتی (Schizotypal Personality Disorder)
و اختلال روانی (Psychotic Disorder)،
تشخیص دادند، ولی در دادگاه او را بعنوان کسی که ضمن انجام جنایت کاملا بکار و جنایت خود آگاهی داشته در نظر گرفتند.
وی بزندان ابد محکوم شد، و سرانجام در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۴ بدست یک هم سلولی در زندان کلمبیا بقصد کشت کتک خورده و به قتل رسید.
قربانیان پیدا شده:
نام سن زمان مرگ
استفن هیکز ۱۹ ژوئن ۱۹۷۸
استیون تومی ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۷
جامی داکزتاتور ۱۴ اکتبر ۱۹۸۷
ریچارد گوررو ۲۵ مارس ۱۹۸۸
آنتونی سیرز ۲۴ فوریه ۱۹۸۹
ادی اسمیت ۳۶ ژوئن ۱۹۹۰
یکی بیکز ۲۷ ژوئیه ۱۹۹۰
ارنست بیلر ۲۲ سپتامبر ۱۹۹۰
دیوید توماس ۲۳ سپتامبر ۱۹۹۰
کورتیس استرافتر ۱۶ فوریه ۱۹۹۱
ارول لیندزی ۱۹ آوریل ۱۹۹۱
تونی هافز ۳۱ ۲۴ مه ۱۹۹۱
کونرارک سینت ۱۴ ۲۷ مه ۱۹۹۱
مت تورنر ۲۰ ۳۰ ژوئن ۱۹۹۱
جرمی وینبرگر ۲۳ ۵ ژوئیه ۱۹۹۱
الیور لیسی ۲۳ ۱۲ ژوئیه ۱۹۹۱
جوزف برادهولت ۲۵ ۱۹ ژوئیه ۱۹۹۱
این قاتل سریالی تمایلات همجنسگرایانهای داشت و ۲۵ سال پیش نخستین قربانی خود را که جوانی ۱۹ ساله بهنام «استیون هیکس» بود با ضربهای بر سرش بقتل رساند. او پس از کشتن این جوان جسدش را درون کیسهای در جنگلهای اطراف ملک پدریاش به خاک سپرد.
این قاتل یکسال بعد بجنگل برگشت و جسد قربانی را از زیر خاک بیرون کشید.
مامورانی که بطور اتفاقی وارد خانه او شده بودند در یخچال او یک قلب یک سر و مغز و چند کیلو گوشت و بیضه پیدا کردند.
این جوان توانسته بود از دست قاتل فرار کند و خود را به اداره پلیس برساند.اطلاعات پلیس از زندگی فردی جفری نشان میدهد او تا سن شش سالگی پسری شاد بوده که پس از یک عمل جراحی از لحاظ روحی تغییر شخصیت داده است.
وی همچنین بدلیل فرصت شغلی که برای پدرش بهوجود آمده بود مجبور شد با خانوادهاش از «آیوا» به «اوهایو» نقل مکان کند و این جابهجایی ناامنی روحی او را افزایش داد و به انزوا کشاند و در حالی که همسالانش سرگرم بازی بودند او لاشههای حیوانات مرده را جمعآوری میکرد.
در ۱۴ سالگی جدایی پدر و مادرش به مشکلات روحیاش بیشتر دامن زد. او دیگر در دوره دبیرستان به خوبی درس نمیخواند و رفته رفته استفاده از الکل تأثیرات بدی در روحیهاش باقی میگذاشت و او را تبدیل به جانی میکرد.