هنری لی لوکاس قاتل زنجیرهای آمریکایی است که به کشتن بیش از ۶۰۰ انسان که بیشتر آنها زنان جوان و دختر بچه ها بودند اعتراف کرده است. وی آنچنان به کشتن علاقه داشت که وقتی از جزئیات قتلهایی که مرتکب شده بود سخن میگفت دچار لذت جنسی میشد. وی برای چندین سال در اواسط دهه ۸۰ لقب «منفورترین زندانی» را در بند اعدامیان از آنِ خود کرده بود. وی قربانیان خود را نخست شکنجه و سپس به آنان تجاوز جنسی مینمود و در آخر به شیوهٔ رذیلانه و نفرت انگیز میکشت.
این قاتل سریالی امریکایی دارای چهرهی کریه بود. یک چشمش کور و دندانهای وحشتناکی داشت و بخاطر شکنجههای که از طرف مادر روانی به او در کودکی تحمیل شده بود دارای خلق و خوی بسیار خشنی بود که در کودکی از کشتن حیوانات غرق لذت میشد و در ده سالگی جا پایِ پدر گذاشته و یک الکلی تمام عیار بود. او از علایق زمان کودکی خود، "کندن سرِ حیوانات و سپس تجاوز به آنان" را نام میبرد. وی همچنین از طرف نابرادری و همکلاسیهای خود بشدت تحت شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی بود.
هنری لی لوکاس در ۲۳ اوت سال ۱۹۳۶ در حومه ویرجینیا نزدیک شهرکی به نام بلکسبرگ بدنیا آمد. والدین وی بمشروبخواری معروف بودند و "ویولا" مادر وی خانواده را با شلاق اداره و غالباً فرزندانش را مجبور بکار کردن میکرد.
«اندرسون» پدر «لوکاس قاتل» روزی در حال مستی در حادثهای بزیر قطار میرود و پاهایش را از دست میدهد. پس از آن « پدر» در یک گوشه از خیابان بروی زمین مینشست و خودکار میفروخت، درحالیکه مادر برای کسب درآمد بلیت فروشی میکرد.
«لوکاس» هشت برادر و خواهر داشت که بسیاری از آنها طی سالها مجبور شدند بمراکز نگهداری از کودکان، خانه بستگان و منازل مردم بروند. «ویولا» مادر بدلایلی «قاتل» را پیش خود نگه داشت. وی غالباً «لوکاس قاتل» را کتک میزد و پدرش هم از این امر بی نصیب نمیماند. مادر لوکاس شبی سرد و یخبندان شوهرش را بشدت کتک زده و او را به بیرون از خانه پرت میکند و باعث میشود که پدر به بیماری مهلک ذات الریه مبتلا شود. «لوکاس» هنگامی که در سال ۱۹۴۳ وارد مدرسه شد، «مادر» وی را با لباسی نامرتب و همواره بدون کفش بمدرسه میفرستاد. یکروز «لوکاس» در حالی بخانه بازگشت که کفشهایی را بپا داشت که معلمش بوی هدیه داده بود و این امر سبب شد از مادر کتک سختی بخورد.
گفته میشود وی در دوران نوجوانی همراه با برادر ناتنی خود گلوی حیوانات را با چاقو میبرید. در ۱۷ سالگی یکی از برادران «لوکاس» بطور اتفاقی با چاقو بچشم وی زد. وی چندین روز با چشم آسیب دیده در خانه ماند تا اینکه کسی وی را بدکتر برد و پزشک چشم وی را در آورد و گلولهای شیشهای جای آن گذاشت.
او مادرش را نیز باسنگدلی تمام بقتل رساند. با این حال، لقب وی نه بخاطر ارتکاب سه قتل، بلکه بخاطر این بود که در صدها فقره قتل دیگر دست داشت" ابلیسی خونسرد که افکار و کردار یک شیطان جهنمی را داشت"
و البته محکومیت وی بخاطر قتل مادر خود در سال ۱۹۶۰ یا اذیت و آزار و قتل «کیت ریچ» ۸۲ ساله اهل تگزاس یا حتی قتل و مثله کردن «بکی پاول» دوست دختر خود در سال ۱۹۸۲ نبود. برعکس وی بخاطر تجاوز و قتل زنی ملقب به «جوراب نارنجی» در سال ۱۹۷۹ بمرگ محکوم شد که ظاهراً هیچگاه با وی دیداری نداشته است.
لوکاس پس از آنکه ۱۰ سال را بدلیل قتل مادر خود در زندان سپری کرد، مورد عفو مشروط قرار گرفت و دوباره قتلی دیگر مرتکب شد. در جریان دومین محاکمه در سال ۱۹۸۳ به اتهام قتل، لوکاس با اظهاراتش دادگاه را شوکه کرد؛ زیرا نه تنها اعتراف کرد «ریچ» را کشته، بلکه اعلام کرد بیش از ۱۰۰ نفر دیگر را نیز بکام مرگ فرستاده است.
در پی اعترافات لوکاس، کارآگاهان و مأموران تحقیق از ۱۹ ایالت برای بازجویی از وی بصف شدند، در حالی که تیمی ضربتی برای کمک به قضات ۲۴ ساعته مشغول فعالیت بودند تا پرونده ۶۰۰ قتلی را که ممکن بود لوکاس سرانجام برعهده بگیرد، حل کنند.
نگرش کلی لوکاس در بازجویی که در زندان انجام داد، اینگونه بود: "من هیچ احساسی در کشتن دیگران نداشتم. برای من کشتن مثل نوشیدن یک لیوان آب بود!"
"لوکاس قاتل" همدستی داشت بنام "اوتس توول"، که در سال ۱۹۹۶ از سیروز کبد در زندان فلوریدا درگذشت. توئول هم بهمان اندازه که لوکاس را وحشتناک میدانند، بیرحم و خشن بود و یکی از مظنونین اصلی قتل پسر ۶ سالهای بنام "آدم ولش" که پسر یکی از مجریان محبوب تلویزیونی در آمریکا در سال ۱۹۸۱ بود.
درحالیکه لوکاس یکی پس از دیگری بقتلها اعتراف میکرد، ۲۰۰ پرونده قتل مختومه اعلام شد! در حالیکه قاتل واقعی از این امر خوشحال بنظر میرسید.
ما هرگز نمی دانیم که چند صد تن از جانب هنری لی لوکاس کشته شده اند، اما به یقین میدانیم که او به تنهایی و یا با همکاری اوتیس تول (Sidekick Ottis Toole)، تعداد زیادی از زنان امریکایی را بطرز وحشیانهای بقتل رسانده باشد. مقامات قضایی آمریکا در نهایت لوکاس را به قتل ۱۱ زن محکوم کردند. وی همچنین به قتل زنی که بعدها به نام"جوراب نارنجی" معروف شد بمرگ محکوم شد. جوراب نارنجی زنی است که در سال ۱۹۷۹ بطرز وحشیانه کشته شد و تا به امروز هرگز هویتش شناسایی نشده است. لوکاس بقتل جوراب نارنجی Orange Socks اعتراف کرد و سپس جورج دبلیو بوش، فرماندار تگزاس، حکم زندان او را در سال ۱۹۹۸ امضا کرد.
لوکاس در سال ۱۹۸۴ بمرگ محکوم شد و قرار بود در ژوئن ۱۹۹۹ اعدام کرد. اما به دلایلی اعدام این قاتل بیرحم بتعویق افتاد و او در۱۳ مارس ۲۰۰۱، در سن ۶۴ سالگی در زندان تگزاس بر اثر ایست قلبی مرد.
مردی خونسرد با افكاری شیطانی. لوكاس در سال ۱۹۸۴ به مرگ محكوم شد و البته محكومیت وی به خاطر قتل مادر خود در سال ۱۹۶۰ یا تجاوز و قتل كیت ریچ ۸۲ ساله اهل تگزاس یا حتی قتل و مثله كردن بكی پاول دوست دختر خود در سال ۱۹۸۲ نبود. بر عكس وی بخاطر تجاوز و قتل زنی ملقب به "جوراب نارنجی" در سال ۱۹۷۹ بمرگ محكوم شد كه ظاهراً هیچگاه با وی دیداری نداشته است. لوكاس پس از آنكه ۱۰ سال را بدلیل قتل مادر خود در زندان سپری كرد، مورد عفو مشروط قرار گرفت تا آزاد شود و مرتكب قتلی دیگر شود و قتلی دیگر مرتكب شد. در جریان دومین محاكمه در سال ۱۹۸۳ به اتهام قتل، لوكاس با اظهاراتش دادگاه را شوكه كرد چرا كه نه تنها اعتراف كرد ریچ را كشته است بلكه اعلام كرد بیش از ۱۰۰ نفر دیگر را نیز بكام مرگ فرستاده است. در پی اعترافات لوكاس، كارآگاهان و مأموران تحقیق از ۱۹ ایالت برای بازجویی از وی به صف شدند در حالی كه تیمی ضربتی برای كمك به قضات ۲۴ ساعته مشغول فعالیت بودند تا پرونده ۶۰۰ قتلی را كه ممكن بود لوكاس سرانجام بعهده بگیرد، حل كنند. نگرش كلی لوكاس در بازجویی كه در زندان صورت داد، اینگونه بود: من هیچ احساسی در كشتن دیگران نداشتنم. برای من كشتن مثل نوشیدن یك لیوان آب بود. در حالی كه لوكاس یكی پس از دیگری به قتلها اعتراف ميكرد، ۲۰۰ پرونده قتل مختومه اعلام شد در حالی كه قاتلان واقعی از این امر خوشحال بنظر ميرسیدند. چه عاملی باعث شد كه این همه كارآگاهان ورزیده بارها با اعترافات لوكاس فریب بخورند؟ ولدون لوكاس كلانتر دنتون كانتی تگزاس یكبار اینگونه گفته بود: لوكاس ميتواند بهر بازپرسی بقبولاند كه حرفهایش را بپذیرد. اما چرا لوكاس بقتلهای اعتراف ميكرد كه مرتكب نشده بود؟
برای لوكاس، این یك بازی بود، بازيی كه در آن پیروز شد
لوكاس در ۲۳ اوت سال ۱۹۳۶ در حومه ویرجینیا نزدیك شهركی بنام بلكبرگ بدنیا آمد. وی بهمراه خانوادهاش در دو اتاق زندگی میکرد. والدین وی به مشروبخواری معروف بودند و ویولا مادر وی خانواده را با شلاق اداره و غالباً فرزندانش را مجبور بكار كردن میکرد. اندرسون پدر هنری روزی در حال مستی در حادثهای به زیر قطار میرود و پاهایش را از دست میدهد.
پس از آن اندرسون در یك گوشه از خیابان بروی زمین مینشست و بفروش خودكار اقدام میکرد در حالی كه ویولا برای كسب درآمد بلیت میفروخت. لوكاس ۸ برادر و خواهر داشت كه بسیاری از آنها طی سالها مجبور شدند بمراكز نگهداری از كودكان، خانه بستگان و منازل مردم روند. ویولا بدلایلی هنری را پیش خود نگه داشت. وی غالباً هنری را میزد و پدرش نیز را از این امر بی نصیب نمیگذاشت و شوهر و پسرش را مجبور میکرد شاهد اعمال ضد اخلاقی خود با دیگران باشند. اندرسون كه از دیدن این صحنهها آزرده شده بود، شبی را در هوای سرد در خارج از خانه سپری كرد كه به بیماری مهلك ذاتالریه مبتلا شد.
لوكاس هنگامی كه در سال ۱۹۴۳ وارد مدرسه شد، ویولا وی را با لباسی نامرتب و همواره بدون كفش بمدرسه میفرستاد. یك روز لوكاس در حالی بخانه بازگشت كه كفشهایی را بپا داشت كه معلمش به وی هدیه داده بود و این امر باعث شد از ویولا كتك سختی بخورد. گفته میشود وی در دوران نوجوانی با برادر ناتنی خود رابطه نامشروع داشته و گلوی حیوانات را با چاقو میبرید. در ۱۷ سالگی یكی از برادران لوكاس بطور اتفاقی با چاقو به چشم وی زد. وی چندین روز با چشم آسیب دیده در خانه ماند تا اینكه كسی وی را بدكتر برد و پزشك چشم وی را درآورد و گلولهای شیشهای جای آن گذاشت.
جنایات و مكافات لوكاس در حالی كه بزرگتر میشد خشنتر و منزویتر میشد. وی به دلیل سوءتغذیه و بیسوادی ، این توانایی را در خود رشد نداد كه برای زندگی ارزشی قائل باشد. وی سالهای نوجوانی را با رفتن بزندان و آزاد شدن سپری میکرد. وی برای نخستین بار در سال ۱۹۵۴ برای سرقت در شهر ریچموند دستگیر و به ۶ سال زندان در زندان ایالتی ویرجینا محكوم شد اما در ۱۴ سپتامبر سال ۱۹۵۴ از زندان گریخت و به خانه خواهر بزرگتر خود در تكومش میچ رفت. ۳ ماه بعد، وی بار دیگر دستگیر شد و به ویرجینیا بازگردانده شد و در آنجا تلاش كرد یك ماه بعد از زندان فرار كند. وی در همان روز فرارش دستگیر شد.
لوكاس با وجود دو بار فرارش در ۲ سپتامبر سال ۱۹۵۹ از زندان آزاد شد. وی به تكومش برگشت تا با خواهرش زندگی كند. در این میان مادرش با وی تماس گرفت كه برای زندگی به ویرجینیا بازگردد اما وی امتناع كرد تا اینكه وی به میشیگان رفت و مادرش نیز دنباله رو وی شد. در شب ۱۱ ژانویه سال ۱۹۶۰ لوكاس و مادرش برای نوشیدن مشروب به مشروب فروشی محل خود رفتند. لوكاس ۲۰ سال بعد آن شب را به یاد میاورد: من كاملاً مست بودم كه مادرم شروع به مشاجره با من كرد كه باید با وی به ویرجینیا بازگردم اما من به وی گفتم كه با وی هیچكاری ندارم. آنها از مشروبفروشی راهی خانه شدند و در طول راه نیز با یكدیگر بحث كردند و این مشاجره تا داخل خانه نیز ادامه داشت.
مادر دست بردار نبود و با جارو چند ضربه به لوكاس زد كه لوكاس خشمگین با چاقو بجان مادر افتاد. جنگ تمام شد و ویولای ۷۴ ساله مرده بود. فردا صبح ویولا در حالی كه اثر ضربهای مرگبار بر گردنش نمایان بود، پیدا شد. لوكاس سریعاً بقتل متهم شد اما از محل متواری شده بود. ۵ روز بعد وی در شهر توله دو ایالت اوهایو دستگیر شد. لوكاس ۳۰ سال بعد درباره روز دستگیری خود به یك بازجو گفت: یك افسر ایالتی مرا شناسایی كرد و وی بمن گفت چهرهام برایش آشناست و مرا دستگیر كرد. لوكاس پس از دستگیری به قتل مادر و تجاوز بجسد وی اعتراف كرد. وی در اعترافاتش مينویسد: چاقویی در دستم بود اما نمیدانستم آنرا از غلاف درآوردهام یا خیر. نمیدانم آنرا از كجا آورده بودم. هنگامی كه با چاقو بوی ضربهای زدم وی بر روی زمین افتاد. دیدم كه چاقویی در دست دارم و تیغه چاقو نیز خونی بود.
وی بعدها در زندان بوكیل مدافعش گفت كه پس از سرقت خودرویی دچار عذاب وجدان شد زیرا فكر میکرد مادرش مجروح شده و نمرده است و تصمیم گرفت بمنزل بازگردد كه بوی كمك كند كه در طول بازگشت توسط افسر پلیس شناسایی شد. اینكه كسی این ادعا را باور كند یا خیر، لوكاس به این امر كه با چاقو ویولا را زده، اعتراف كرده بود. پلیس در جیب وی چاقویی را یافت كه آثار خون بروی آن بود. این امر برای بازداشت لوكاس كافی بود. در مارس سال ۱۹۶۰ قاضی ركس مارتین ریاست دادگاه در شهر آدریان ایالت میچ را برعهده داشت. از آنجا كه لوكاس خود بقتل مادرش اعتراف كرده بود وكیل مدافع دلیلی برای دفاع از وی نمیدید. بر عكس وكیل مدافع بحث كرد كه آیا وی از روی عمد بقتل مرتكب شده است یا خیر. وكیل مدافع وی اینگونه ابراز عقیده كرد كه قتل از روی عمد و با هدف قبلی نبوده است. وی برای تأیید حرفهای خود از لوكاس خواست بجایگاه متهمان بیاید و داستانش را كه برای افسر پلیس گفته بود تكرار كند، گر چه اینبار به یاد نیاورد مادرش را با چاقو زده است یا خیر. لوكاس هیچ نشانهای از پشیمانی از كشتن مادر خود نشان نداد و وكیل مدافعش به این امر پی برد كه با قاتلی سرد و بیروح روبروست. وكیل مدافع لوكاس اعتراف كرد كه موكلش گفته بود كه از داشتن چاقو لذت میبرد و كوچك كه بوده با چاقو حیوانات كوچك را میكشته است. وكیل مدافع با وجود این امر تلاش كرد دل هیئت منصفه را برحم آورد كه زندگی سختی داشته و در كودكی از سوی والدین مورد اذیت و آزار قرار میگرفته است و حتی "ری" برادر و اوپال خواهر وی برای این امر شهادت دادند. لوكاس گفت: از اینكه اینقدر پسگردنی میخوردم خسته شده بودم. تمام بدن به دلیل كتكهای كه هر روز میخوردم كبود شده بود. اگر مادرم كاری را میخواست و من انجام نمیدادم، كتك میخوردم. مادرم روحی و جسمی مرا میآزرد.
هیئت منصفه با روشی كه لوكاس بزرگ شده بود ابراز همدردی كردند اما قبول نكردند كه وی مادرش از روی اتفاق كشته باشد. آنها با یكدیگر مشورت كردند و حكم دادند كه لوكاس به قتل درجه دو محكوم شود. هنگامی كه حكم صادر شد لوكاس واكنشی نشان نداد. وی بزندان ایالتی جكسون در جنوب میشیگان برده شد. لوكاس بشدت بهم ریخته و افسرده شده بود. وی پس از ۲ بار تلاش برای خودكشی بمركز بیماریهای روانی برده شد و در سال ۱۹۷۰ پس از ۱۰ زندان عفو شد. لوكاس كمی پس از آزادی بار دیگر زندانی شد. این بار بخاطر تلاش برای ربودن دو دختر بچه! وی بار دیگر به سلولی كه تا ۳۹ سالگی در آنجا زندانی بود بازگردانده شد. وی پس از آنكه در سال ۱۹۷۵ از زندان آزاد شد، فردی منزوی شده بود. لوكاس با تول آشنا شد لوكاس در حالی كه از شهری بشهری دیگر میرفت، تنها هدفش زنده ماندن بود در حالی كه به قانون بيتوجهی میكرد. موفقیت وی طولی نكشید. لوكاس یكبار در شهر جكسونویل كالیفرنیا در یك رستوران رایگان با مردی بنام اوتیس تول هم غذا شد، مردی كه علاقهای عجیب برای آتش زدن اماكن داشت. آنها خیلی زود بهم نزدیك شدند. خیلی زود لوكاس بهمراه تول راهی منزل مادر تول شد كه بكی پاول برادر زاده تول نیز در آن خانه زندگی میكرد. لوكاس خیلی زود با این دختر طرح دوستی ریخت. پاول كه از عقب ماندگی ذهنی سطحی رنج میبرد تشنه مهربانی و دوست داشتن بود و هر دو را از سوی لوكاس مشاهده كرد و این امر از نظر وی مهم بود. احساسی كه پاول به لوكاس نشان داد باعث قوت قلب وی شد. وی نخستین كسی بود كه در لوكاس احساس خاصی را زنده كرد. در سال ۱۹۸۱ مادر تول فوت كرد و هر سه آنها مجبور شدند خانه را ترك كنند.
آنها از این ایالت به ایالتی دیگر میرفتند و بر سر راه میزدند و میکشتند و غارت میکردند و به آتش میکشیدند. هنگامی که لوكاس و تول سرانجام از یكدیگر جدا شدند، لوكاس دست بكی را گرفته و راهی غرب شدند. آنها در مه سال ۱۹۸۲ در رینگولد تگزاس نزدیك مرز اوكلاهوما سكنی گزیدند. آنها در كنار خانواده كیت ریچ ، یک زوج کهنسال حدود ۸۰ ساله بزندگی پرداختند اما خیلی سریع به لوكاس و پاول مظنون شدند و آنها را از خانه خود بیرون انداختند. این دو سپس با روبن مور آشنا شدند. عبادتگاه مور یك نجار و كشیش پاره وقت این دو را به عبادتگاه خود در شهر استونبرگ تگزاس آورد، مكانی كه به "در راه ماندگان" پزا میداد و جایی برای زندگی به افراد بیبضاعت میداد. لوكاس و پاول در آنجا اسكان یافتند و خود را زن و شوهر معرفی كردند درحالیكه لوكاس ۴۵ سال داشت و پاول هنوز یك نوجوان بود. لوكاس زمانی گفته بود: حضور در كنار پاول بهترین بخش زندگیم بود. من برای خودم آپارتمانی ساختم و بعنوان نجار برای مور كار میکردا. خودرویی خریدم و هرآنچه را كه برای خانهام میخواستم خریدم. تلویزیون داشتم و خیلی چیزهای دیگر اما پاول دلتنگ شده بود و میخواست به فلوریدا بازگردد لوكاس را به اینكار متقاعد كرد.
در ۲۳ اوت سال ۱۹۸۲ مور آنها را به ترمینال اتوبوس برد و سوار اتوبوس كرد. عصر همان روز لوكاس در حالیكه اشك ميریخت به عبادتگاه بازگشت. وی به مور گفت كه پاول سوار یك كامیون عبوری شده و وی را تنها گذاشت. لوكاس زندگیش را بار دیگر در مزرعه از سرگرفت. هیچ كس از وی دیگر حرفی درباره پاول نشنید. دوباره یك ماه بعد، ریچ مسن مفقود شد و كلانتری بخش مونتاژ كانتی تحقیقاتی را آغاز كرد كه سریعاً به لوكاس ختم شد كه وی هر گونه دخالتی در این امر را رد كرد. لوكاس در ژوئن سال ۱۹۸۳ به اتهام حمل بدون مجوز اسلحه دستگیر شد و بزندان مونتاژ انداخته شد. بعد از ۵ روز بدون سیگار و قهوه لوكاس آماده بود بهر چیزی اعتراف كند. وی در یادداشتی در نامهاش نوشت: همه بدانند كه من هنری لی لوكاس ميخواهم بهمه چیز اعتراف كنم. من كیت ریچ در سپتامبر سال گذشته كشتم. مدتها بود كه نیازمند كمك بودم اما كسی بمن كمكی نكرد. طی ۱۰ سال گذشته در حال كشتن این و آن بودم و كسی این حرف را باور نخواهد كرد. لوكاس در یادداشتش نوشته بود كه ریچ را سوار كرده تا به كلیسا برساند اما برعكس وی را بخارج شهر برد. سپس وی را بقتل رساند و بجسد وی تجاوز كرد. وی سپس جسد را در مكانی دور افتاده انداخت و متواری شد.
لوكاس سپس بمحل پنهان كردن جسد ریچ آمد و آنرا به آپارتمان وی منتقل كرد. وی برای اینكه هرگونه مدركی را نابود كند، جسد را در حیات دفن كرد و ۲ روز بعد آن را سوزاند. لوكاس پس از آنكه یادداشتش را به پایان رساند به كارآگاهان گفت كه چیزی روی دلش سنگینی ميكند و بقتل پاول اعتراف كرد درحالیكه اعتقاد براین بود وی هنوز زنده است. مدرك پیدا شد كارآگاهان طی تحقیقات خود در عبادتگاه تكههای استخوانها و خاكسترهای انسان در بخاری هیزمی یافتند. دختر ریچ عینك مادرش را كه در حیاط پیدا شده بود، یافت. یافتهها اظهارات لوكاس را تأیید ميكرد و شاهدان نیز در روز قتل، ریچ را بهمراه لوكاس دیده بودند. وی بقتل عمد متهم شد. در عین حال وی جزئیاتی درباره قتل پاول ارائه كرد. لوكاس به كارآگاهان گفت هنگامی كه بهمراه پاول عبادتگاه را ترك كرد، در حالی كه تلاش ميكردند سوار خودرویی شوند بمشاجره با یكدیگر پرداختند. وی گفت مشاجره زمانی آغاز شد كه پاول گفت ميخواهد به جكسونویل بازگردد. لوكاس گفت به این دلیل كه برای وی قرار بازداشت صادر شده نميتواند به جكسونویل بازگردد. آنها قبل از آنكه به دنتون برسند، تصمیم گرفتند در یك فضای درختكاری شده كنار جاده استراحت كنند اما پاول هیچگاه از خواب بیدار نشد. لوكاس كارآگاهان را بمحل قتل برد و آنچه را كه اتفاق افتاد، توضیح داد: ما رفتیم زیر درختی استراحت كنیم كه مشاجره شروع شد. پاول مرا هل ميداد و من او را. وی ضربهای بسر من زد و من از كوره در رفتم و با چاقوم ضربهای به سینه وی زدم. وی بزمین افتاد و مرد. من جسد وی را تكه تكه كردم و در مكانهای مختلف دفن كردم. وی در جریان اعترافاتش گفت كه پاول را دوست داشته اما از آنجا كه وی برای وی داشت دردسرساز ميشد او را از سر راه برداشت. استخوانهایی كه پیدا شد مربوط بدختری سفیدپوست و هم وزن و هم قد و سن پاول بود. لوكاس بار دیگر بقتل متهم شد. محاكمهها در ژوئن سال ۱۹۸۳، در جریان رسیدگی به پرونده ریچ، قاضی خطاب به لوكاس گفت كه آیا اتهامات وارده را ميپذیرد. وی گفت: بله و به گناهانش اعتراف كرد و به قاضی در عین حال گفت كه ۱۰۰ زن را كشته است. با این اعتراف لوكاس در صدر اخبار رسانهها قرار گرفت.
در جریان محاكمه كه به ۷۵ سال زندان برای لوكاس انجامید، خیابانهای مونتاژ كانتی به جولانگاه مطبوعات تبدیل شد. پلیس از تمامی كشور به این شهر آمدند به امید اینكه لوكاس سرنخ اصلی برای قتلهای حل نشده در منطقه تحت كنترل خود باشند. در جریان جنجال رسانهها، لوكاس به اتهام قتل پاول محاكمه شد. وكیل مدافع وی بار دیگر گفت كه قتل وی از روی عمد نبوده است و لوكاس بدون اینكه به عواقب كارش فكر كند از كوره در رفته و پاول را كشته است. لوكاس در برابر هیات منصفه گریه و زاری كرد و گفت پاول را دوست داشته و نميخواست وی را بكشد. اما لوكاس در عین حال اعلام كرد كه بجسد پاول نیز تعرض كرد. اعتراف تكان دهندهای بود. وی در عین حال گفت كه تعرض بجسد زنان بخشی از زندگی وی بوده است. هیئت منصفه بمدت ۲ ساعت تشكیل جلسه داد و سختترین مجازات ممكن یعنی حبس ابد را برای لوكاس خواستار شد. لوكاس پس از قرائت حكم بلند شد و با دادستان دست داد و خندان خطاب بوی گفت: كارتان را بنحو احسن انجام دادید. اعترافات لوكاس پس از محاكمه شروع به اعتراف بدیگر قتلها در سراسر كشور كرد. وی در ابتدا فهرستی از ۷۷ زن را در ۱۹ ایالت مختلف را ارائه داد. وی جزئیات و توصیفات هر زن را ارائه داد و تصویری در مقابل برخی از اسامی كشید. وی در حالی كه بقتلهای بیشتر و بیشتری اعتراف ميكرد، جزئیات ارائه شده از سوی وی عجیب و غیر واقعی بنظر ميرسید. وی گهگاه ميگفت به اجساد قربانیانش تجاوز كرده، گهگاه ميگفت آنها را تكه تكه كرد و زمانی نیز ميگفت آنها را خورده است.
كارآگاهان از سراسر كشور خواستار نمونهای از بزاق دهان، آثار انگشت و موی لوكاس شدند. لوكاس گفت كه اكثر قربانیان خود را در بزرگراهها انتخاب ميكرده و به آنها پیشنهاد گشت زدن یا صرف نوشیدنی ميداده است. وی گفت: من هر كسی را كه سوار ميكردم، ميكشتم. وی در جریان بازجویيهایش گفت: تول بوی در كشتن بسیاری از زنانی كه در بزرگراهها سوار ميكرد، كمك ميكرده است. تول كه بدلیل آتش زدن مكانی در زندان فلوریدا دوران حبس خود را سپری ميكرد از ادعاهای لوكاس دفاع كرد. تول به كارآگاهان فلوریدا گفت: ما بسیاری از زنان را كه در انتظار خودرویی بودند، سوار ميكردیم و خود لوكاس شخصاً آنها را ميكشت، برخی از آنها را با چاقو از پای در ميآورد و برخی را نیز خفه ميكرد و بعضی را نیز با آچار چرخ ميكشت. همچنانكه تحقیقات ادامه ميیافت ارزیابی خود لوكاس درباره تعداد كسانی كشته بود، سریعاً به رقم ۶۰۰ تن رسید. در پائیز سال ۱۹۸۳ كارآگاهان ۱۰ ایالت برای ارزیابی اطلاعات درباره لوكاس و تول به لوئیزیانا آمدند. در پایان تحقیقات مأموران قانون ۸۱ فقره قتل را به این دو نسبت دادند و بسیاری از پروندهها بسته شد. ویلیامسون كانتی یكی از زنانی كه لوكاس بقتل وی اعتراف كرد، زنی ملقب به "جوراب نارنجی" بود، زنی ناشناس كه جسدش در حالی كه جورابهایی نارنجی به پاداشت در كانالی یافت شد. این اتهام اشد مجازات را برای لوكاس در پی داشت و در اواخر نوامبر سال ۱۹۸۳ جیم بوتول كلانتر ویلیامسون كانتی در مركز تگزاس لوكاس را برای محاكمه به زندانش منتقل كرد. بوتول بسیار مشتاق بود كه با لوكاس درباره شماری از قتلهای حل نشده در منطقه تحت كنترل وی صحبت كند. نیروی ضربتی تشكیل شد تا درباره اطلاعاتی كه درباره لوكاس ميرسید، تحقیق كند. لوكاس ميدانست كه تبدیل بمدركی باارزش برای مأموران شده است و ظاهراً در تحقیقات روزمره نیروی ضربت حضور داشته است. خیلی زود لوكاس بسیاری از مأموران قانون و خبرنگاران را بمحلهای جنایت خود در سراسر كشور راهنمایی كرد. هیچ مدرك فیزیكی وی را بجنایات مربوط نكرد اما ظاهراً وی ميتوانست جزئیاتی را ارائه دهد. وی برای خود شهرتی دست و پا كرده بود.
اعترافات عجیب و غریب در آن روزها وی از اینكه مورد مصاحبه قرار گیرد و در توجه باشد، لذت ميبرد. او ميگفت: هر كسی را ميكشتم، فرار ميكردم، با تیراندازی، خفه كردن و با دار زدن. هر جنایتی را كه فكر كنید انجام دادم. من جمعیت زنان را تقلیل دادم. هر اندازه كه سنگدلی وی افزایش ميیافت، شمار قربانیان وی نیز افزایش پیدا ميكرد. داستانهای وی دیگر آزار دهنده شده بود. در مقطعی وی مدعی شد كه وی و تول از سوی یك فرقه شیطان پرست اجیر شده بودند كه نامش "دستان مرگ" بوده است. لوكاس گفت: این فرقه انسانها را بعنوان قربانی استفاده ميكرده است: آنها یك دختر زنده را ميگرفتند و روی یك میز قطعه قطعه ميكردند و جسدش را ميسوزاندند. تول از بیشتر اظهارات رعبآور لوكاس حمایت ميكرد. این اعترافات تكان دهنده باعث تردید برخی از كارآگاهان شد اما هنوز اعتقاد بر این بود كه لوكاس یك قاتل سریالی مخوف است.
:جوراب نارنجی
لوكاس در ۲ آوریل سال ۱۹۸۴ برای چهارمین محاكمه خود به اتهام قتل زن موسوم به جوراب نارنجی بدادگاه كشیده شد. وی با محكومیت مرگ مواجه شد. هیچ مدرك فیزیكی برای مرتبط كردن وی به قتل این زن پیدا نشد اما لوكاس به آن اعتراف كرده بود. وی در زمانی این اتهام را رد كرد اما بعداً خواستار مجازات مرگ شد. با اینحال در ادامه محاكمه این اتهامات را رد كرد.
اگرچه لوكاس قتل جوراب نارنجی را رد كرد اما همچنان بشماری از قتلهای دیگر اعتراف ميكرد. در نتیجه وی بجای آنكه به بند محكومان بمرگ برده شود، بسلول راحت خود در مقر نیروی ضربت بازگشت. وی در آنجا به ۷ قتل دیگر اعتراف كرد و در نتیجه این اعترافات بحبس ابد محكوم شد. بازی لوكاس با مردان قانون بتدریج در حال پایان یافتن بود. روزنامه دالاس تایمز در ۱۴ آوریل سال ۱۹۸۵ در صفحه اول خود نوشت كه شماری از اعترافات لوكاس دروغ بوده است. این مقاله فاش كرد كه وی احتمالاً بسیاری از این جنایات را انجام نداده زیرا وی صدها مایل و گهگاه هزاران مایل از جنایاتش دور بوده است. هیو اینسورث خبرنگاری كه از سال ۱۹۸۳ با لوكاس دیدار ميكرد گفت: لوكاس به او گفته است كه سه تن را كشته است: مادرش، پاول و ریچ. نه بیشتر و بقیه داستانها دروغ بوده است. وی افزود: لوكاس برای این دروغ ميگفت كه اعدام نشود و بزندان بازگردد. وی ميخواست مردان قانون را سرگردان كند زیرا با وی بدرفتار ميكردند.
بگفته لوكاس، كارآگاهان درمانده و رنجرهای تگزاس جزئیات مورد نظر را كه وی برای اعترافات تكان دهنده نیاز داشت، نادانسته بوی ميدادند. وی گفت: من به پروندهها دسترسی داشتم. به عكسها و به هر چیزی كه بقتل مربوط ميشد و هنگامی كه كارآگاهی از ایالتی ميآمد درباره قتلی كه در ایالت خود روی داده بود، جزئیاتی ارائه ميداد. اینسورث اینگونه گفت: هنگامی كه جزئیات ارائه شده از سوی لوكاس درست از آب در نميآمد بوتول كلانتر ویلیامسون كانتی بوی فرصتی ميداد تا اعترافاتش را تغییر دهد. لوكاس در عین حال مدعی شد كه پلیس شناسایی صحنههای جرم را برای وی راحت كرده بود: آنها از من ميخواستند همراهشان بمحل جنایت بروم. ما با خودرو ميرفتیم و من در طول مسیر بدنبال خانه و یا پلاكی ميگشتم كه آنها را در عكسها دیده بودم و برای من ۳ یا ۴ بار طول ميكشید كه آنها را بمحل جنایاتی كه خودشان نشان داده بودند، ببرم. وقتی ميرسیدیم ميگفتم رسیدیم همین جاست و من درباره قتلی كه آنجا روی داده بود، صحبت ميكردم و آنها به این نحو پرونده قتلها را حل ميكردند. در اواسط آوریل ۱۹۸۵ جیم ماتوكس دادستان كل تگزاس كه نسبت بگفتههای لوكاس تردید داشت، تصمیم گرفت نگاه دقیقی به این مسئله داشته باشد. وی هیئت عالی منصفه تشكیل داد تا درباره ۳ قتل تحقیق كنند. در عین حال با توجه به آنكه محكومیت لوكاس برای قتل جوراب نارنجی همچنان بقوت خود باقی بود، لوكاس ۴۹ ساله سرانجام به بند زندانیان محكوم مرگ در هانتسویل فرستاده شد. گزارش ماتوكس حاكی از آن بود بجز درباره قتل پاول، لوكاس مقامات مربوطه را بصحنههای جنایت نبرده است.
گزارش از این امر حكایت داشت كه پلیس ناخواسته اطلاعاتی را در اختیار لوكاس قرار ميداده كه وی از آنها در اعترافاتش استفاده ميكرده است و برخی از سران پلیس صرفاً برای اینكه پروندهای را مختومه اعلام كنند از وجود لوكاس استفاده ميكردند. این گزارش در عین حال از نیروی ضربت بدلیل انجام ندادن كاری برای پایان دادن بمسئله دروغگویيهای لوكاس انتقاد كرد. برغم جنجالها، بسیاری از اعضای نیروی ضربت هنوز تأكید ميكردند كه لوكاس یك قاتل سریالی خطرناك است، دیگران صرفاً ميگفتند كه لوكاس حافظه بسیار خوبی برای حفظ كردن جزئیات دارد و یاد گرفته بود چگونه مأموران تحقیق را بازی دهد. ولدون لوكاس كلانتر دنتون كانتی در جریان یك بازجویی گفت: لوكاس اطلاعاتی را كه از خودتان گرفته بود چنان باورپذیر ميكرد و بشما بازميگرداند كه شما چارهای جز قبول صحبتهای وی نداشتید. ابرها كنار رفت آزمایش دروغ سنجی كه از لوكاس گرفته شد سر انجام نشان داد كه وی جوراب نارنجی را نكشته است و وی در شبی كه این زن كشته شد در فلوریدا بوده است. در جریان تجدید نظرهایی كه لوكاس درباره این قتل انجام داد، وكیل مدافع اعلام كرد كه محكومیت صادره براساس قتل و تجاوز صادر شده است اما هنگامی كه آسیب شناسی جسد این زن را معاینه كرد آثاری از تجاوز نیافت. وی در عین حال دریافت كه این زن دارای بیماری مقاربتی سفلیس بوده است در حالی كه لوكاس هیچگاه برای چنین بیماريهایی مورد درمان قرار نگرفته بود. لوكاس اكنون ميگوید كه آرزو ميكند كه كاش دهانش را بسته نگه ميداشت: «من از صحبت كردن پشیمانم ... آنها مرا در زندان در شرایطی نگه ميداشتند كه رعبآور بود و دیگر نميخواستم زنده بمانم و ميخواستم چشم مردم را به این حقیقت باز كنم كه در دستگاه قضایی چه ميگذرد، چگونه بهیچ چیزی توجه نميكنند جز این كه بهر نحوی پروندههای در دست خود را حل كنند. فكر نميكردند هیچ انسانی بتواند ۶۰۰ نفر را بكشد. در ۲۶ ژوئن ۱۹۹۸ جرج بوش فرماندار وقت تگزاس در پی آنكه تحقیقات دادستان كل این ایالت نشان داد كه لوكاس نميتوانسته جوراب نارنجی را كشته باشد، حكم مرگ وی را به حبس ابد تقلیل داد. لوكاس در۱۳ مارس ۲۰۰۱، در سن ۶۴ سالگی در زندان تگزاس بر اثر ایست قلبی مرد.