با برچیده شدن امپراطوری جهان شمول پارسها بر تمامی دنیا که نه برپایه ظلم و ستم و جنگ و چپاول بلکه براساس علم و هنر و احترام به انسان برپا بود و بجای "ما یا شما" همواره بر "ما و شما" تاکید داشت،
همه چیز از رنگارنگی، آسمان آفتابی و آبی، نشاط و شادی و پیشرفت انسانی،
به سیاه و سپید اهریمنی، ویرانی، ابرهای خاکستری و خشمگین، غم و عقبگرد به زوال دگردیسی یافت ،
زمانی که کمان فقط ابرو بود، خنجر مژه،
زمانی که زاری فقط مختص بلبل بود که در بیوفایی گل چهچه میزد،
زمانی که جانبازی فقط در دفتر پروانه نوشته شده بود و سوزش و اشکباری مختص شمع،
زمانی که آدما آنچنان شفاف بودند که برای پاییز میگریستند و آنرا "فصل غمناک" مینامیدند و با رسیدن بهار همه غمها از میان برخاسته و در برابر دیدگان تا بیکران زیبایی جلوه میکرد،
زمانی که پیریی به "شام و شب"
و جوانی به "بامداد و صبح روشن" تعبیر میگشت،
زمانی که سرزمین ها، سرزمین گل و بلبل بودند و نه قلمرو اهریمن،
از آنروزها تا امروز که چیزی نزدیک به ۲۵۰ سال میگذرد، رانده شدن آدمی از بهشت تا جهنم زمینی، سفری پر رنج بوده که جز خشم نتیجه دیگری نداشته ،
و خشم نه بخاطر خود رنج بلکه بخاطر بیمعنی بودن رنج.